شعر آزاد«نسرينا رضايي»

چاپ تاریخ انتشار:

«آسمان زنی است پر از دلواپسی»

 

اوزون

پرده‌ی بکارتی بود که پاره شد.

در پایان لذت

هیچ کس

خونِ جا مانده در غروب را گردن نگرفت.

لکه‌دارش کردند

و لکه‌هایش را ابر نامیدند

و گریه‌هایش را نعمتی خدایی!

چه کرده‌ایم ما؟

این دست‌های آلوده

با هیچ اقیانوسی پاک نخواهد شد.

 

 

«کسی رویاهایم را دید می زند»

 

فرق چندانی ندارد

که کجا ایستاده باشی؛

وقتی که غربت

تا درون خانه‌ات پیش آمده باشد؛

خیابان

از نک پاهایت آغاز می‌شود.

 

چشم‌ها از دیوارها می گذرند

در قاب عکس‌ها، ساعت دیواری، تلویزیون جا می‌گیرند.

گوش‌ها قلبت را شنود می کنند

و اطرافیانت

جاسوسانی که اندیشه‌هایت را زیر نظر دارند.

دیگر از فکر کردن می‌ترسم

کسی رویاهایم را دید می‌زند

و من

حال زنی را دارم

که دست سربازی بیگانه

روسری‌اش را از سرش برداشته.

 

نسرینآ رضایی