شعر آزاد«رويا پويا»

چاپ تاریخ انتشار:

 

« راز بقا »

دست در موقعیت انحصاری

چاقو را شستشوی مغزی می‌دهد

دست در سقوط یک ساطور

آهو به دنیا می‌آورد

از چشم‌های پلنگ

دست بر نمی‌دارد این دست

صبح روز بعد

در تراکت‌هاست

صبح روز بعد‌تر

در خون و رویا

از چشم‌های این پلنگ

شکار بر نمی‌آید.

 

« فنجان»

فنجان

طفل تو خالی روی میز

از برف پشت پنجره

لباس‌های حریر بیرون می‌آورْد

گفت: از چراغ واژه ای برنمی‌تابد

و زمان نعلبکی است در دست مادربزرگ

قندی که فشارم می‌دهد توی چای.

 

مثل کفش پدر

کودکی در او جا نمی‌شد

طفل روی میز

فصل‌ها را هی پر و خالی می‌کرد

- که هی گوشمو بگیرم ، بی‌حرکت، سیستم صوتی خروپف‌ها رو کم و زیاد کنم.

 

فنجان همیشه سرد بود

روی میز

حتی وقتی بارانی یک دقیقه‌ای

فرق می‌شکافت از ظهر

و چای را به بلوغی زودرس می‌رساند.