شعر آزاد«سعدی گلبیانی»
تو طالبان من باش
افراطیتر از یک گلولهی کلاش
هر لحظه جلوتر از جای قبلی جاش
و در عرشه میدوی لابلای مسافران
جایی برای دست تکان دادن برای من پیدا کنی
تو طالبان من باش
با خشخاش به خوشههای خشمت، آویزان
یا با هر واجآرایی مسخرهی دیگری در تداعیهایت
اما فقط باش
کسی باشد بتوانم خیانتش کنم
پشت درختی پنهان باشم وقتی جایی روی عرشهی مسافران
برای پیدا کردن من گشت
”تو طالبان من باش“ گلولهی کلاشیست
”تو طالبان من باش“ جایی حوالی بیرجند
جایی میان شن و استخوان افتادهست
که هول
گردبادی از تاریکی کلام آمد و
همه چیزی را پیچید در خود
”تو طالبان من باش“ صدای بیل معدنچیان درش هست
سنگ سرب
”تو طالبان من باش“ بوی پرفیوم باروت زیر لالهی گوش خواهر فرماندار کالیفرنیا تویش هست
”تو طالبان من باش“ جملهای عاشقانه است
شکل تبدیل صدا به سیگنال در سیمهای تلفن
”تو طالبان من باش“ اما هرگز دستگیر نشو
یا خودت را به ساختمان تجارت جهانی منفجر نکن
بکن اما وقتی میکنی حواست باشد
ریش و ردا و سر زنها را هم نبر
دستت را به میلههای عرشهی دریا بگیر اسمم را فریاد کن فقط
ماشهات را هم درست وقتی مثل خون بر پارچهی سپیدهدم لک میشوم
بچکان
تو تا ”طالبان من باش“
فاصلهی واقعی تو تا کلام توست
فاصلهی واقعی تلاش من برای ورود به بدنت
تا تلاش من برای ورود به بدنت
ببین
چالهای کندهایم
شکل حفرهی سیاه بزرگی است
صدای هر سهی ما از توش میآید بیرون