شعری از مهسا زهیری

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

 

1 

 

در ایستگاه آخر

سکوت طولانی­‌تر است... 

 

معادله‌ی پیچیده‌ای نیست

خوشبختی

آنقدر‌ها صمیمی نبود

که مرا با نام کوچکم صدا بزند

با هم به خانه برگردیم

به گلدان‌ها آب بدهیم

برای قناری‌ها دانه بریزیم

و خیال کنیم

دست‌های مهربان زندگی

کسی را به قربان‌گاه نخواهد برد...

بن بست‌ها مرا می‌شناسند

و کابوس‌های مچاله را

     روی صندلی‌های اتوبوس

 

 معادله‌ی پیچیده‌ای نیست

مرگ از گلوی قناری‌ها بیرون می‌ریزد

و از گلوی همه‌ی قربانی‌ها

 

کم حرفی‌هایم را به دل نگیر!

             مرگ با حنجره رابطه دارد 
 

2 

 

شاخه گلی که به تنهایی‌ام بو برده بود

در فاصله‌ی بین دست‌هایمان خشکید

هیس

قهوه‌ات را بخور

و آرامش این شعر را به هم نزن

از سطر بعد

به خانه بر می‌گردم

و آرزو‌هایم را

در صف اتوبوس جا می‌گذارم

فردا

روز جهانی خوشبختی ست!!!

زنگ بزن

و جوری که صدایت را نشناسم

خداحافظی کن

 


 

 

1- زبيده حسيني

 

2-      محمد جواد ناطقی

 

3-      حمید رضا اکبری شروه

 

4-      محسن نوبخت

 

5-      شاپور احمدی

 

6-      حسن بصیری

 

7-      علیرضا عباسی

 

8-      امین مرادی

 

9-  احسان مرداسی