1
در ایستگاه آخر
سکوت طولانیتر است...
معادلهی پیچیدهای نیست
خوشبختی
آنقدرها صمیمی نبود
که مرا با نام کوچکم صدا بزند
با هم به خانه برگردیم
به گلدانها آب بدهیم
برای قناریها دانه بریزیم
و خیال کنیم
دستهای مهربان زندگی
کسی را به قربانگاه نخواهد برد...
□
بن بستها مرا میشناسند
و کابوسهای مچاله را
روی صندلیهای اتوبوس
معادلهی پیچیدهای نیست
مرگ از گلوی قناریها بیرون میریزد
و از گلوی همهی قربانیها
کم حرفیهایم را به دل نگیر!
مرگ با حنجره رابطه دارد
2
شاخه گلی که به تنهاییام بو برده بود
در فاصلهی بین دستهایمان خشکید
هیس
قهوهات را بخور
و آرامش این شعر را به هم نزن
از سطر بعد
به خانه بر میگردم
و آرزوهایم را
در صف اتوبوس جا میگذارم
فردا
روز جهانی خوشبختی ست!!!
زنگ بزن
و جوری که صدایت را نشناسم
خداحافظی کن
1- زبيده حسيني
2- محمد جواد ناطقی
3- حمید رضا اکبری شروه
4- محسن نوبخت
5- شاپور احمدی
6- حسن بصیری
7- علیرضا عباسی
8- امین مرادی
9- احسان مرداسی
دیدگاهها
خیلی زیبا و لطیف بود عزیزم . خیلی سپاسگذارم از اینکه این لطف رو به ما می کنی و اجازه میدی اشعارت رو بخونیم موفق و شاد باشی .
خیلی زیبا و لطیف بود عزیزم . خیلی سپاسگذارم از اینکه این لطف رو به ما می کنی و اجازه میدی اشعارت رو بخونیم موفق و شاد باشی .
موفق باشی
دوس داشتم اين كار رو
در عين سادگي تعابير زيبايي رو تو دلش جا داده بود و حس خوبي داشت
و تشکر ویژه از آقای حسنلوی عزیز
باورم نمی شود که چه قدر زیبا بود این شعر با فضا سازی ملموسش. دستتان درد نکند.ممنون
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا