شعر آزاد«سعيد صدرمحمدي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

شعر اول:

 

امروز خودت هستي

بدون لكه‌اي ابر

چشمهام قلبت را خوب مي‌شنوند

كه چطور دست رد مي‌زند

به پرنده‌هاي قفس سينه‌ات

وقتي به آزادي دست‌هاي تو غبطه مي‌خورند

بس كه دست دور گردن آسمان انداختي

بس كه ...

امروز باد هم هر چقدر موهاي تورا شانه مي‌كند پريشان تر مي‌شوي

من نگران تر

موهاي دامادي‌ام را چه طور دست اين آرايشگر پير بسپارم

كوچه ها مُد روز مي‌گردند

و خيابان‌ها پير مردهايي كه خط ريششان را

هر كجا كه شده پياده مي‌كنند، برايشان كرايه مهم است

                              نه دختري كه امروز روي پاشنه ي كفشش مي‌گردد

و گاهي كه عصايشان دست نوه ها مي‌افتد

دَست اَنداز‌هايي مي‌شوند كه دَست مي‌اَندازند

نسنجيده‌هايي را كه رفتن را   دَربَست سوار مي‌شوند

و پشيماني را با تاريكي برمي‌گردند

(كه از پشت شيشه‌هاش نه مسافر و نه راننده اش معلوم است)

اما تو هيچ وقت نمي‌روي هر روز پَري روزي

لاي مداد رنگي‌ها گم مي‌شوي

و من دوست دارم اين صفحه از تقويم نقاشي‌ام را پاره كنم و دوباره تو را بِشكم

بي رنگ

مثل امروز

طوري كه از خطوط رگه‌هاي صورتت جريان داشته باشم

تا قلبت

تا زنداني‌هاي قفسِ سينه‌ات.

 

 

شعر دوم:

 

بينِ من و تو   به اندازه‌يِ يك كلمه‌ي سه حرفي فاصله است

دَرد   را هر طور كه بكشي

كِش مي آيد

و دور ترم مي‌كند از تو   قايقي كه افتاده دلش توي آب

دست و پا   رو زدنش را نمي‌بيني؟

موج ها لكه‌هايِ فرياد‌هايم را از رويِ دامنِ ساحل پاك مي‌كنند

دارم مي‌بينم دختريِ باد را

بارها هم آغوش بوده‌ايم همين جا

پشتِ همين پنجره

پرده داشت اما سينه‌هايِ غروب معلوم بود

وقتي دست تكان مي‌داد

وقتي مي رفت تا   تنها تر باشيم

صبح ها زودتر از خورشيد موج ها دَر مي‌زدند

پنجره‌ها پُر از ماهي‌هايي مي‌شدند

كه چشم‌هايشان را از بغل دوخته بودند به هم   حتي به ما

دهانشان پُر از بوي دريا و بوسه هايي كه يواشكي گرفته بودند از هم   حتي از ما

وقتي نفس‌هاي‌مان سوراخ بود و ما غرق نمي‌شديم

فردا همه‌يِ لنج‌ها بويِ تن ما را مي‌گيرند از آب

اما تو هنوز زير ملافه‌اي كه گل‌هايش باز شده

سَهمت از بهار چقدر مي‌شود كه بيدار نمي‌شوي

چشم هايِ دريا از آرامشي كه ديشب صورتِ ماهت داشت

                                                 داشت غرق مي‌شد

پلك كه مي‌زدي

ماهي‌ها پولكي تر مي‌شدند

عروس ماهي‌ها شاباش مي خواستند

                                     تو زير لفظي

چقدر نگاهت موج مي‌گرفت لايِ موهاي دريا   وقتي بغلش مي‌كردي

هنوز جايِ دستهات روي كمرش گرم است

و رَدپاهات كه دنبال موج ها مي‌دوند تا گره‌هاي روسَريت را پس بگيرند

خيسِ   خالي كه برمي‌گردند

مي‌بينم لاشه ي ِ درد را چطور روي شن‌ها مي‌كِشند

حالا قايقي كه دلش افتاده بود توي آب

دست و پا   رو زدنش را مي‌بيني؟

 

دیدگاه‌ها   

#2 کریم 1392-08-15 18:11
عالیه اقا سعید عالیه
#1 کریم 1392-08-15 18:11
عالیه اقا سعید عالیه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692