«تا پیری خیلی دور نیست!»
من از این شعر روانیترم که اینجا بمانم.
حتی وقتی ابرها را با آخرین لقمهی دسر بجوم
به پای این صندلی نمی چسبانمت .... باران بگیرد.
لعنت به هر چه تاریکی! ریکی یا هر که پشت به این حرم ...
صبح دروغ قشنگیست ، وقتی پشت کردن از این هم راحت تر!
دستت نمی رود که بنویسی هنوز تا زنگ این ساعت وقت هست.
(از حضورتان ممنونم استاد! )
تا دسته در آستین این حادثه خوش خوشانت شده که هی!؟
و اینبار خفه شدم از کله ای که با بوی این رنگ ها ترنج میزند.
کمر کمر از شلاق پاریس گل میریزد
استفراغ همیشه علت بروز خودش نیست (تا شما چه بالا بیاورید از این شعار)
برج های نیویورک سالهاست به ابرها هم تجاوز میکنند
کسی نمیگوید ما هم پرندهایم
چشم چراغهای خاموش روشن! خاموش! روشن!
لوس آنجلس باید برای شهرآورد جمیله و ...
برود به حال بازار سیاه دل بلرزاند!
(شرف که ندارید آزاده باشید لطفا! نیشخند!)
اصلا دنیا دهکدهی کوچکی ست که هر کس خر خودش را هیکند
(من از فردیت حرفی نمی زنم تا شما روزنامه فردا را بخوانید)
ببین انگشتهایم از دیوار چین بیرون زده ! ( من پطرس نیستم)
(آخ، باز هم چین!)
نترس باران!به این چین عادت کن تا پیری خیلی دور نیست.
هنوز جنگ پا به ماه بود
خاکریز کشیدی پشت عینکم
تا برای گوشهای این در بگو مگوئی جفت و جور نشود.
نمیخواهم به هیچ کلمه ای آنقدر که در این سطرها بریزم فکر کنی.
حتی وقتی از تو میزنم حرف توی سطرهایم سنگین ترم میکشد .
حالا که عقربهها موهایم را با این همه ابر میبافند
تو چرا از باریدن خسته شدی؟ ها؟
تو هم که برای هر کفشی دهن باز می کنی
کمی آبروداری کن زمین عزیز! تا چرخت بچرخد.
«مثل این انگشت که فال دیگری به سرش میزند...»
به اقتدای تبر و درندگی دستی که به جنگل میزند
بگو در این کویر کمی نهال بکارند.
ــ 6 دانگ سندش مال تو ! ــ من؟! ــ نه، تو!
از این جا تا خلیج فارس بوی آشپزخانه گرفته لای کوسهای که به ریشم آویزان نیست
و در روسری کسی که این رو به رو به آکواریوم کوبیده سرم گیر کرد
مردان عرب که به خون خواهی نفت تن به آب میزنند / بوی معامله دارند
روی بار هزار دندان از نوشیدنیها تیز است که ربطی به من ندارد خانم!
و این نقشه هنوز سری برای تعظیم در نمیآورد...!
( به یک نفر برای چشم های دم این عینک نیازمندیم- فوری! )
این سطرها یعنی کودکم را از کفش هایش بگیری لنگ میزند
شاید هم پا به پا ی خودش بایستد / ایستاد.
اما این راه به حرفش نمیرود که سر از آستین دیگری میکشد.
مثل همین انگشت که فال دیگری به سرش میزند.
نوازشم نکن ! حال دیگری دارم ببین! این فرفره نای چرخیدن ندارد.
بگذار در کف دستهای دیگری بمانم .
وقتی این دیگ فقط برای دیگری جوش می زند ... اجاقم کور!
( به دل نگیر ... بنویسید با شما نبود !)
شاید به اقتدای زبان بشود لب به دندان داد یا به نیشخند عینکی که در چشمم آمد
راه شیری سال هاست توی الفبای همین کلاس جا میزند
غزل آنقدر بوی ابر گرفته که اگر از حوالی آن نفس بکشی باران به تو لج میکند.
بر جان من بپیچ نیلوفر! سروهای این خاک عقیماند.
( خدا رحمت کند نیما را...)
که روزنامه ها از تیترهای اولشان سقط میشوند
کاش کمی باران بزند فقط !
کمی از لختی دریا هم به بال بادها بپیچد!
شاید رگ هایم با جرعه ای از تو مست کند
که لااقل از گردنم به گردن نزدیکتر است
شاید شقیقهام در نبض این ساعت کوک شود
تا همه قطرهها باور نکنند که در سراشیبی افتادهام
شاید پاشنهی این در به ماشه ی گلوله ای معتادتر است
نه، شلیک نکن !
میخواهم این رشت را به خواهری بگیرم.
اگر این بار آلوچه را با گلپر نخورده باشی
باور میکنی که زهرا خاتون پسر نمی خواست
یا این خیابان خالی هم ربطی به قطار ساعت هشت دارد
حالا در آوردم همه چیزهائی که باید نمیگفتم و این روی پرونده
این حمام عمومی تعطیل شده ... سنگ پایش از تو!
...
اگر دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشی
شاید این شعر همین جا انتحار کند...
دیدگاهها
چه زیبا سطرهایی که در پیوسته نبودن عمد دارند نمیدانم علتش چیه
به اقتدای تبر و درندگی دستی که به جنگل میزند
بگو در این کویر کمی نهال بکارند.
ــ 6 دانگ سندش مال تو ! ــ من؟! ــ نه، تو!
از این جا تا خلیج فارس بوی آشپزخانه گرفته لای کوسهای که به ریشم آویزان نیست
و در روسری کسی که این رو به رو به آکواریوم کوبیده سرم گیر کرد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا