شعر آزاد«پژمان قانون»

چاپ تاریخ انتشار:

 

 1)

 

و ما گفته بودیم آخر پاییز !

موهای ما همچنان سهم هیچ دختری نیست

و کسی به راه خودش‌!

جز موهای سفید من در چند سالگی

پس باید صبر کنیم به افتخار مشتی برگ زرد

و دختری مو بور که قصد سفر ندارد این روزها

گفته بودیم

همچنان زیر دندان‌های تو سیب خواهم ماند

اگرچه یک پیر مرد نخواهد و به افتخار مشتی برگ زرد

پاییز به این زودی‌ها

موهای ما را پس ندهد به هیچ

پس به تو فکر مخواهم کرد و یک پیر مرد

به اجبار سهم روزهای تو باشد

که من عاشق آن دستت بودم که دستکشی نداشت

و نخندیدی یک روز و نرفتی

و نخندیدیم یک روز و نرفتم و آخرش که می‌روم

تا این که آسمان موهای سفید بارید

من به خیالات یک گربه‌ی احمق گفتم میخ روی سنگ

 

 

2)

 

تو با آب رفته افته باشی / بسیارها

وگرنه صبح دوشنبه

به رویای یک خودکار تنها خندیده باشی

و معشوق بگذرد از کنار تو بی خیال تر از یک تانک عجیب

بگذرد از کنار تو به اندازه‌ی رودی در عراق / کهنه

کهنگی از عراق برخاسته کسی چه می‌داند‌؟

جز زنی زیبا که یک مرد کور را

وگرنه صبح دوشنبه

از خواب بر نخاسته‌ایی / هیچ نخواسته‌ای جز یک مرد کور را

که با شعرهای شاعری جوان قدم می‌زند

کسی چه می‌داند و تو با آب رفته باشی

وبسیار‌تر‌ها هم از تو دورند بسیار

که هنوز زنی زیبا چیزی نگفته هیچ‌!

و تو مانده ایی و یک میز عصبی / مشکوک / عصبی

ناچارن به رودها فکر می‌کنیم

و احساس می‌کنیم که چقدر دلمان یرای یک موشک عزیز تنگ است

و موهای یک زن که در بچگی به ما خندیده بود

کسی چه می‌داند

و گرنه صبح دوشنبه

من به آب زده‌ام عجیب / لخت / عجیب