((كو تا بلن))
سي و سه نفر نبودند فيلمشان كنم
فقط ده نفر
به اندازهي انگشتان دست كمي كو تا بلن
مدتها را قبلا برگشتم
هيچ چيزي جاي خودش نيست - بر
دارم
حتا خاطرهها دست خوردهاند
آرزو يادت هست؟
در همين كوچه... بهار در دستم جوانه زد
و تمساح لبِ رودخانه
شُره
شُره
شايد فصل تخمگذاري گذشته باشد
اخمهايت را بردار... (يعني كه حدسات مثبت است)
ساكام پُر بود از رنج سفر
ته ماندهي خاطرات را در آخرين اتاق مسافرخانه
ميخ شده به ديوار
تمام ساعتها به حالم گريستن
ساعتها، ساعتها
و ابرها
تازه روي پاي خودشان بند شدهاند
باران
نم نم... ـ ردّ پايت را پاك ميكند
انگار وقت نداري به اكنون برگردي تا...
تا مدتها طول كشيد - اين سريال را جمع كنم
حالا ساعتم را برداريد
آنقدر وقت خالي بستن دارم كه وقت نميكنم
سرِ هوا دارانم را بخارانم!
انتظار داري برايت "بريك" بزنم لابد
آنوقت "بدمن" داستان پشت سرم صفحه نميگذارد كه...
نفر اول... جايزهي نفر دهم تا سي و سوم را به سمسار فروخته است
اعتراض اين همه آدم مشت شده
توي دستم
سكوت جواز عبور نداشت صندليات را خالي ببينم
شايد روي برگشتن ندارم
بليتام كه پاره شد
براي چند لحظه... سكوت (سالن را) ترك كرد / رفت
رفت و... ديگر برنگشت
لااقل بهار... سالي يكبار به ديدنم ميآيد
فقط به تعداد انگشتان دست
خاطره در ذهنم باشد
خودم را كنارت جا ميكنم تا...
تا
سي و سه نفر شدن كمي
كو
تا
بلن
((اپیزودها))
1
جوري نگاه ميكني كه...
نبايد
سرخ نچيدم از لبت
سيبي كه از درخت افتاد
توي دستم - دريا - بالا آمد
كمي بيش تر از سرخ ـ تر
نخي كه دور انگشت بستهام
سر نخ را
گم كرده است
2
دماي اتاق ربطي به اين شعر ندارد
90 درجه دور شومينه چرخيدم
- بازم بچرخ
ساعت از دست سرما چسبيده به ديوار
چند ضربه روي ناخن عقربك جا ماند و...
به اسفند چشمك نزن
خودم اينجام
در همين چهل و اندك ثانيه
پوست از سرِ كلمات كَندم و...
انگشتم
روي نقشه ي خزر خيس شد
ملوان در حال غرق شدن تور انداخت
ميان موج و ماهي
دلِ دريا را برد
3
پريدم
چترم وا نشد
جزيرهاي سرگردان است و دریا
روي عرشه دست تكان ميدهد
- دارم ميروم عكسات را قاب بگيرم
كمي آنطرفتر
كمي اينطرفتر
آنقدر دورم را نگيريد
(اين وسط نفسم بند اومده)
بالاخره يك چيزي روي زمين افتاد
که ساکنان جزیره پایکوبی میکنند
این از سر نخ...
دور محوطهای که افتادم
تكه پارههاي تنم جمع شدهاند
حالا سرِ گوني را محكم ببند
نترس، به جنازهي دريا
همان جور نگاه كن كه...
که نبايد
((مثلث عشقی))
روی یک خط
تا ساحلهای دور را - شنا کردیم
دریا موج بود و دلها طوفان
اما هیچ نگران سیلاب و...
به ویرانه نشستن جهان
در میانه نبود
تا
یک شب او غیب شد و...
پشت شب بوهای پارسال
از دل تاریکی در آمد
با سایهای که
یک خط آنسوتر بود
من مطمئنم مثلث عشقی را ارشاد ممنوع کرده
مگر مهربان
به شکل مربع یا چند ضلعی
عشقات را برهنه کنی
تا من نفس راحتی بکشم
اُوووووو...