پس افتاده
قلکهای کوچک
برای زخم زمین بسند
برای شاپرکهای اسیر در قوطیهای کوچک
که هرشب
از قاف برمیگردند
و تا فردا ادامه دارند
دستهای کوچک تو
برای تمام زنهای ناگوار
سایبان میسازند
و لبخند وسیعی
از انتهای زمین
کش میآید برای غروب نکردن
در مزرعهی آدمهای رایگان
هیچکس دلواپس حضور ملخ نیست
20شهریور89
سقط
سقط واژه
از حرفی که حسابت میکند
دینی به گردن بریدهی درختها
که گفتنیها را به دار میکشد
مردی بیسایه از اشکم سقوط میکند
گفتنیها
سه برگ-ه زرد میشوند
پائیزی پائیزی...
در سکوتم زنی است
که مادر گورستان است
18مرداد90
حبه انگور
اینجا پنجرهایست
ترسیده از چشمهای بیپرده
دری که روی لبهایم قفل شده
پلههایی که معراج سیمانی مکدری
از رفتن بازشان داشته
اینجا سایبانی است بیستون
حیاطی بیدرخت و بیچاه
اینجا خانهایست
که ته ماندههای کودکی در آن
در انتظار رسیدن مادر
احتمال ترسهایش را
بغض کرده است
21 مرداد90
دیدگاهها
امروز بی هیچ تقصیری گریبانت را می گیرم
به سزای فردائی که برای هیچ گلایه ای نمی یابمت
شعرهای محکم با زبانی یک دست وتصاویری بکرخواندم ولذت بردم ... موفق ترباشید...
شعرهای محکم با زبانی یک دست وتصاویری بکرخواندم ولذت بردم ... موفق ترباشید...
shado sabz bashid
این نظر من بود.نقد هم به عهده اهل شعر که بلدند.
بازم می خونمشون.
اینو نوشتم چون چیز دیگه بلد نیستم.
نوشتم تا بگم خوندمت، و دلواپس حضور ملخ نیستم...
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا