1
نه!
دریا شوریش را هزار برابر هم کند
به نمک لبهای تو نمیرسد
پسر دریا!
قهر نگاه تو وحشیتر از آن است
که بتوانم یائسگی لبانم را
به تعویق بیندازم.
وقتی از وسط نگاه خورشید میرفتی
باران مرا میشست
و رفتنت را.
حالا فهمیدهام که این شهر
لیزتر از آن است
که بتوانم تو را میان دستهایم نگه دارم
سـُـر میخورَد هر چه توست
از میان تمام من!
بارانِ سینه خیز، روی اندامم
گرمای آغوشی را به یادم میآورد
که زمستانم را تابستان بود.
حالا
دیگر
همهی فصلهای دلم جابه جا شده.
2
تمام مردها را
جلوی گلولهها فرستادی
فرمانده!
حالا بگو
برای پس گرفتن آغوشی که
تمام وطنم بود
به کجا لشگر بکشم؟
3
قلاب کردی تنت را در تنم
من دریا شدم و
کبودی های تنم
ماهیهای کوچکی که
روی اندامم لیز میخوردند
مردانگیات را در بازوهایت خلاصه نکن!
دریا که به آغوش صخره برود
تنش زخم بر میدارد
شکافته میشود
4
تصادف نگاهی با یک قاب
صدای سازی از دور
و یا حتا حس عطری در فضا
در یک چشم برهم زدن
خاطرهی مُرده ای را زنده میکند.
حال
چگونه انتظار داری
فراموشت کنم؟
وقتی شهر پر است از تو!
هر ساختمانی را که میبینم
به تو میاندیشم
به این که
شاید آجرهای آن ساختمان را
تو
روی هم چیده باشی!