شعر آزاد«نادر سهرابي»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر آزاد«نادر سهرابي»

 

شعر اول

 

نه

نه

این لرزه ها

زمستان را از تن کسی نمی تکاند

چشم به تاریکی عادت می کند

تاریکی به چشم ها                     نه

دیوار ها به احترام کوچه کنار رفتند

به خاطر عابری

که پا به خلوت آب نمی گذاشت

دست و پا در هم فرو برده اما نمی گذاشت

این اجاق بی نفس

خودش را دست و پا کند

به او بگویید برگردد

که زمستان

این همه دستمال سفید تکان داد و

تسلیم                  

         نشد.

 

 

 

شعر دوم

 

کودکیم

ادعایی نداشت

هم بازی درختی بود

که سر کوچه بساط سایه پهن کرده

و هی از پیاده ها رفته و

حراج نگرانی مادرها می گفت

چیزی یادم نیست جز فال گوش ایستادن کنار نمازش

دعای گمشده در قنوت

و ثانیه های رها در هوا

تا انتهای ماجرا

خورشید از گلوی اسمان پایین نمی رفت

 

خانه ام به خداحافظی عادت داشت

می رفتم

تا تنفس شرجی دختران گوشه و کنایه

تا جای پای لی له ام بر تمام کوچه ها

و اهواز دلش هزار راه میرفت که برگردم

اهواز

به برنگشتن هر چیزی عادت داشت

بزرگتر شدم

در صدایی غزل زده

با فارسی عجیب شعر سر از کلمات بی گناه در آوردم و

فهمیدم

کودکیم خلوت تر از اینهاست

آدم بزرگها

بی خودی شلوغش کرده اند.