شعر آزاد«محمدعلي حسنلو»

چاپ تاریخ انتشار:

 

شعرهایی از محمد علی حسنلو / از کتاب گنجشکی با حنجره ی زخمی

 

اضطراری

 

ماشین که می ایستد

مقصدم را مرور می کنم

در جیب هایم به کارتی اعتباری می رسم

به صدایِ قرمزِ بوق

که مصرفش به انتها رسیده

 

قطار ، رویِ ریل ها سریع السیر می شود

 

جامانده ام

در ایستگاهی که واگن هایش

تنها چند ثانیه جلوتر بودند

ابری بالای سرم ایستاده

و پوستِ پلاستیکیِ صندلی

زمستان را در تنم می ریزد

من اما

سرگردانِ ایستگاهِ بزرگتری شده ام

کسی تویِ قلبم

دستش را بیرون آورد

پیچ هایِ ساعت تکان خوردند

و عقربه روی لحظه ای ایستاد

که چشم هایم شُل شده بودند

کسی که پلنگِ رویِ پتو را سر کشید

و سکوتِ جنگلی

در پلک هایم آرام شد

 

مردِ صندلیِ کناری می گفت :

کندوی بزرگی ست شهر

زنبورها

کیف هایشان را بر می دارند

چشم هایشان

رویِ صندلی

رویِ دیوارِ کنارِ پله ها

خواب می رود

و مقصد

همیشه جایِ شلوغی ست

که اضطراب در سینه یِ آدم هایش می لرزد

 

صدایِ بوق

نزدیک شدن واگن ها

همهمه ای

در پرده گوش هایم می لرزید


 

 

لنز

 

شکلِ یک رویایِ تاریک

چمدانت را می بندی

لباس ها و بدنت را

به فرودگاه می بری

چرخ ها بلند می شوند

و یک تکه از نقشه را

در کتاب جغرافیا جا می گذاری

 

ما در همین قسمت،به دنیا آمدیم

می گفتند:

مردانی متمدن بودند

تاریخ را که ورق بزنید

به چشم هایی می رسید

با اتفاقاتی که در خود دفن کرده اند

به خون

وگوشت هایی که آدم آدم

دیوار می شدند

تا دستت

تنت

صدایت

به روزهای بعد برسد

 

حسِّ بزرگی ست

تو همیشه عکس

همیشه حرف

همیشه انتظار باشی

 

- پدر

مادر

ما جفت شش نداریم


مرد از رویا بیرون آمد

مرد از خودش بیرون آمد

مرد از کشورش بیرون آمد

 

جزیره شدن هم

شکل دیگری از وطن است

با اولین چرخ ها

آب های بیگانه لیوان را پر کردند

و تو حالا آدمی هستی

بی گلو             بی صدا