شعر اول
آخرین بارکه رفتی
این عکس چقدرنفس کم آورد
قاب ها شاید خاطرت را به دیوارنمیکشند
اتاقی که درندارد سکوت کرده.
دوشنبهها را
انکارنکن !
این صندلی شبیه درخت راه میرود
اما سکته نمیکند
در این سطرها
خبرداری که این روزنامه نخواندنها
یعنی هوایت آلزایمردارد
...
ازآخرین تابلو نقاشیات
بوی باد میآمد
نفس بکش
و رنگ روی دیوارها !بپاش
مگرنمی دانی پستچی زنگ زدن بلدنیست
دووووووووووورشو
نامه ات را دیگرهیچ کس نمیخواند
شعر دوم
از زخم چشمهای آبی
تا درخت های زخم خورده
کنارهمین خیابان مرابه دنیا بیاور!
ترا دوست خواهم داشت
مثل گنجشکی که از شهر دوری آمده.
نه دانه میخواهم
نه...
حتی از بلندترین برج دنیا سرم گیج .نمیرود
دستهایم کنارمیکشد / کشید.
درست
روی سیمهای برق
نکند
امشب اتفاقی بیفتتد
در چشمهای زخمی این زن.
شعر سوم
تاریک بود چهارشنبه
وگلی روی میزخشکش زده بود.
بلوزم روی هوا
پرتقال خونی درتختخواب
وقتی که آرام در را باز میکردی
وبه اسم کوچکم صدا میزدی مرا
تاریک بود
زبانم به طعم راهروها.عادت داشت
وبالا
پایین بود ضربان قلبم
باران آمد
پشت میز کار
وسط صندلی های مرده
درلباس تازه عروسی شگفت
ناخنهایم برای شما آقا
وچشمهایم برای...