شعر آزاد«مهدي عزيزوف»

چاپ تاریخ انتشار:

 

توبگو تاول پا تا کجا باید رفت ؟

به کدامین حجره نگاهت سو کنم
صفحه آخر بشریت
صحاف بند تاریخ صحافی کن خرده بشریت های پاره را
دژ ایمان سکسه کرده بود ،سرب را
از بَدو چکش آهنگر برکِشتی ایمان؛
ای ناخدای یک چشم
گرایت رو به جزیره سرگردانِ خطا بود
و
قطب نمایت شمال قلب ایمان را نشان می داد
و جنوبی ترین تزویرِ ناخدای دزدان دریایی را

ناخدا فریاد زد ..آی ....

2 درجه به راست در شمال عرفان

3 درجه به چپ به سمت نصف النهار تمدن


و من
سینه ام پینه بست
و
تمام آگاهیم سرکه شد درانبار دزدان دریایی
تو بگو تاول پا تا کجا باید رفت؟

(2)

(محور انسانی )

سخنانم زیر مجموعه ایی بود
فراتر از تهی در معادله ایی
چند وجهی که فقط خودم را مجهول کرد
تا از جدول مختصات به پایین افتم
این خودکشی نبود ؛سقوط از محورها بود
در تقابل دو نقطه که یک شاعر را شکل می دهد
دلال عقل فروخت به نیم پنی محل برخورد دو نقطه را
و
فیثاغورس درتناسخ دیگر تمام قوانین را عوض کرد
به اما ؛
وقتی مرده باشی تغییر هم کار ساز نیست
و
چه باک از مردن
پس مرگ را گریه کردم در انزوای زندگی
همراه با معادله ایی دو مجهولی
و
تمامی الت کلمه را ختنه کردم و فیثاغورس دامن پوشید
دلم عجیب تابوت می خواهد
تا تلاقی دو نقطه را
سقوط کنم در ریاضیات نوین