شعر آزاد«علي فتحي مقدم»

چاپ تاریخ انتشار:

شعری از علی فتحی مقدم

 

پیش از وداع

داغ گلوله بر شقیقه ام آموخت

کبوتری از سطر های تو آب می خورد

 

پیش از وداع

باید حافظه ام را

زود تر از گلوله خالی کنم

 

بو های مختلف اطراف را

در ظروف یکبار مصرف

برای مخاطب شعرهایم کنار بگذارم -

تا یک روز صبح

که در غیاب شاعر

کتاب ها ، وبلاگ

یا صفحه ی فیس بوک اش را مطالعه می کند

در دره ای ناشناخته

محو شود

 

من ازگلوله به همان اندازه می ترسم

که جوهر نمکِ کف آشپزخانه

ابرهای کف پای پسرم را

عقیم کند

 

توانایی در سکوت

از بلند شدن توپلوف روسی

خطرناک تر است

و این را

از بلند پروازی خواهر زنم که در آشپزخانه کار می کند

باور دارم

 

اسلحه را برداشته ام

و به آینه فکر می کنم

اسلحه را برداشته ام

و به نقشی که چند سطر بعد به من پیشنهاد می شود فکر می کنم

 

این آفتاب

نه شباهتی به جنین

نه شباهتی به قرص نانی که روی سفره گذاشته ای دارد

و نه به چیزی که تن سفره را گرم می کند

این آفتاب

فواره ای تو خالی ست

که در چهره ی تکیده ی این روزها

منفجر می شود

و براده های طلایی خود را

به هیئت پرتقال

با لبهایم درمیان می گذارد

 

با پلک های بسته می شنوم

در تقابل با جراحت کلمه ای

مجروح روحی ام

 

پس  پیشنهاد روانشناس را می پذیرم

که با صدای بلند تاکید می کند :

جناب !

شما باید دست همسرتان را بگیرید

و پیش از غروب شعر

به روابط فامیلیِ سطرهای قبل

پشت کنید