آفرین مهیمنی

چاپ تاریخ انتشار:

قسم


به سین بسم الله قسم

در آفتاب سوخته این ورق های کاهی

گاو پیشانی سفیدی نمی چرید،

که دستانم اندام هیچ مداد رنگی را لمس نکرد و

زندگیم ذغالی شد .

من ، هرگز

بو نمی کشم

حباب آبکی دریا را

که نمک در چشمانم غرق شود و

سفید ببینم

حتی

زندگی کاغذیم را

تو باشی ، یا نباشی

من به سین بسم الله قسم می خورم ؛

اول

وسط

آخر

اسمت را خط خطی می کنم

یادم نماند اسمت چه بود !

حالا غریبه ای کنار تواَم

با بویی آبکی از حباب دریا

تو برایم شعر می خوانی ،

    اسمت را به من بگو"

دستت را به من بده

دستان من با دستان تو آشناست."

ترجیح می دهم

پیشانی سفید ورق های کاهی باشم

نشخوار می کنم و می جوم

بی آنکه بدانم چه دردی را زیر دندانهایم له می کنم

تو که می دانی بخند،

من

درمان درد های تو می شوم.