اسماعیل سراب

چاپ تاریخ انتشار:

شعر اول

 

باد را به تو می سپارم

لاله های این دشت حرف گوش نمی دهند دختر!

 

نگاه کن

ابرها به تنهایی باران اند

دستهایم را به آستین ها ولش کن

من هی به این دکمه ی زیر گلو گیر میدهم

ببین چه گندمی کاشته ام که تا آفریقا برایت اشک می ریزد

 

نگاه کن

آن دلیل سبز که بر تپه روئیده

غرور یک مرد را در سیب های تو افشاء خواهد کرد

 

نگاه کن

آن تک علف زرد ازنخستین تپش های زمین ست که به موسیقی خاک رفته است

 

باد را به تو می سپارم

این سرآغاز آزادی توفان ست و پیراهنی که جامانده است

 

شعر دوم

 

پژمرده آمده بود

با دهانی که می خواستم اش

در صدا به پا می شد

در دریچه ی آشفته ی شرم

می کوبید آواز را

رهاتر از پرنده بر گندمزار پر می زد

نگران آب و خاک و آبادی

می پیچید آغوش تاریک را

سر به صحرا زده گیسوی فروردین

در روسری عقب می رفت

یاد می کرد مرا

چون ثور می دانست

که زخمی بر دهان باز هفت یا هشتم

در اتاقی افتاده به پای چهار دیوار

رها شده چون سقف می آمد

و من ته-صدای یک مرد پیر

در جان و زبان و زمزمه می لرزیدم

کاری بودم

کارگری

کلنگی خیس که جهان بر تیغه اش چیزی ننوشت

و من دست برداشتم

چون شهر زدم به دل چشم های جنوبم که سخت پائین می ریخت

چون خاطره برگشتم

با ناخنی که آمده بود

در سینه فشارش دادم

سیب سرخی شد

افتاد از دست خودش

چاقو به دست دنبال خون می گشت

که آهای! عشق! دست بردار از آبی ات! کو!؟

و من دراز کشیدم

مثل این سطر سربزیر

برپا کردم دست هایم را

چون خانه ای بلند شد

بی آنکه راهی باز کرده باشد رفت

 

.........................................


× ثور(اردیبهشت)ماهی که در هفتم اش دولت کمونیستی و در هشتم اش دولت مجاهدین به قدرت رسید