شعر1:
وقتی از پاییز برمی گردم
غروب
عقربه ها در دهانم میماسند
ابرها در صف انتظار ودکا میخورند
هر جا بروم آسمان همین رنگِ آبی
من اما چند انار را حاملهام
و رو به ساعت هفت
پوزخند میزنم
ربطی به رختهای چرکِ هفته ندارد
شنبه خطِ ریش یکشنبه نیست
روزها، سگ هاییاند که دنبال ام میکنند
و تو در کافه ی دوشنبه منتظر پاهای استخوانیام
سالخورده برمیگردی
سازگارم با سه شنبه
وقتی آب زیر پوستم بیندازد
تا چهارشنبه جسدم از دریا شنیده شود
پنجشنبه تقصیر از پیشانیام نیست
که تو سنگ میزنی و فاتحه میجوی
گناه از پیشگوییست که رو به قبله روزنامه نمیخواند
روزی اگر خون دهانت را گرفت
بچه ام چرخیده در دهان تو
ودور لبت جمعه بود
که خواب دیدم خون انار نیست
ربطی هم به شنبه ندارد
تنها، غروب
مرتیکهی قرمساقیست
که مست رو به آسمان
شلیک میکند.
شعر2:
پنجره ای که در دهانم خرد میشود
دندانهای اسب پیشکشیست
با تعارف ِ : فندک
در پارک
یا در حیاط فکستنی
تیشرت های دل شکسته روی بند
تاب میخورند
دودی به چشم همسایهها
نرفته اشک برگشته
شیهه می کشم در فیلمی صامت
شخصیتها کدام گور را می کَنند توی خانهی من؟
تا روزنامهها ننویسند: کلید خورد
یادمان نمیآید قفلیم با عطر وعرق چند دست
با دوربین ِروی دست
پشت به پشت میدویم
چند گلدان میشکنیم
خردتر از همیشه میگریزد این فیلم تا پایان
سیاه سفید
تو بگو فندک
اما آتش نمیگیرد هیچ چیز
جز لبخندی قاجاری
و دودی که به چشم هیچکس نمیرود
سرمه میکشم در روزهای نیمکت شده
روزنامههای باطل، روسریام
خبرها خط لبم را میکشند
گاهی که زیباییام سرمایه ی عمومیست
هوا مزهی تلخی میدهد
وگربه ای که لیس میزند خاطراتم را
از پردهی سینما هیچ خبر ندارد.