مریم عبدی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:


 

شعر1:

 

وقتی از پاییز برمی­ گردم

 

غروب

 

عقربه­ ها در دهانم می‌ماسند

 

ابرها در صف انتظار ودکا می­‌خورند

 

هر جا بروم                 آسمان همین رنگِ آبی

 

من اما چند انار را حامله‌ام

 

و رو به ساعت هفت

 

                           پوزخند می‌زنم

 

ربطی به رخت­‌های چرکِ هفته ندارد

 

شنبه             خطِ ریش یکشنبه نیست

 

روزها، سگ هایی‌اند       که دنبال­ ام می­‌کنند

 

و تو در کافه ­ی دوشنبه     منتظر پاهای استخوانی‌ام

 

سالخورده برمی­‌گردی

 

سازگارم با سه ­شنبه

 

                         وقتی آب زیر پوستم بیندازد

 

تا چهارشنبه         جسدم از دریا شنیده شود

 

پنج­شنبه تقصیر از پیشانی­‌ام نیست

 

که تو سنگ می‌زنی و فاتحه می­‌جوی

 

گناه از پیشگویی‌ست که رو به قبله           روزنامه نمی‌خواند

 

روزی اگر خون دهانت را گرفت

 

بچه ­ام چرخیده در دهان تو

 

ودور لبت جمعه بود

 

که خواب دیدم                     خون انار نیست

 

                                       ربطی هم به شنبه ندارد

 

تنها، غروب

 

مرتیکه‌ی قرمساقی‌ست

 

که مست رو به آسمان

 

                                 شلیک می‌کند.



 

شعر2:

 

پنجره ای که در دهانم خرد می‌شود

 

دندان­های اسب پیش­کشی‌ست

 

با تعارف ِ : فندک

 

در پارک

 

یا در حیاط فکستنی

 

تی­شرت های دل شکسته روی بند

 

تاب می‌خورند

 

دودی به چشم همسایه‌ها

 

نرفته         اشک برگشته

 

شیهه می­ کشم در فیلمی صامت

 

شخصیت­ها کدام گور را می­ کَنند توی خانه‌ی من؟

 

تا روزنامه‌ها ننویسند:           کلید خورد

 

یادمان نمی‌­آید قفلیم     با عطر وعرق چند دست

 

با دوربین ِروی دست

 

پشت به پشت می‌دویم

 

چند گلدان می­‌شکنیم

 

خردتر از همیشه         می­‌گریزد این فیلم تا پایان                

 

                                                                       سیاه سفید

 

تو بگو فندک

 

اما آتش نمی‌گیرد هیچ چیز

 

جز لبخندی قاجاری

 

و دودی که به چشم هیچ­کس نمی‌رود

 

 

 

سرمه می‌کشم در روزهای نیمکت شده

 

روزنامه‌های باطل، روسری‌ام

 

خبرها خط لبم را می‌کشند

 

گاهی که زیبایی‌ام سرمایه­ ی عمومی­‌ست

 

هوا مزه‌ی تلخی می‌دهد

 

وگربه ­ای که لیس می‌زند خاطراتم را

 

از پرده‌ی سینما هیچ خبر ندارد.


 

دیدگاه‌ها   

#31 tahmors 1391-08-24 03:11
زبان خوبي داري و در جاهايي به شعريت ميرسه ولي پراكنده گويي واطناب از ارزش كار كم ميكند
#30 آفرین مهیمنی 1391-05-06 03:07
درود بی کران مریم جانم

اشعارت را خواندم و سر مست شدم ...

جسارت زنانه ات را که توأمان است با واژه های رنگی تخیلاتی بکر، تحسین می کنم و تا هستم به تو میبالم .

شاد و سالم باشی و همچنان قلمت پاینده
#29 مریم تنگستانی 1391-04-22 10:31
درود مریم جان و سپاس از دعوت شعرها را خواندم و بی تعارف لذت بردم .قلمت مانا
#28 سرانی 1391-04-07 19:40
درود بر مریم عزیز

تاخیر مرا ببخش .سفر بودم و کم حوصله گی اینروزهایم اجازه نمی دهد تا بدقت برایت بنویسم . اما بارها هم گفته شما انژی و پتانسیل خوبی برای شعر داری اما بخوبی از آن استفاده نمی کنی و با ادامه ی بی منطقی شعر را به دست اندازهایی می اندازی که پتانسیل متن را می گیرد . اندیشگی شعر تو بسیار عالی است اما در باز پروراندن آن باید دقت بیشتری داشته باشی مثل : خون انار نیست ... یا دور لبت جمعه بود .... چرا با توضیحات از شعر را از روند طبیعی اش دور می کنی وقتی برای یکشنبه و جمعه حرفی نداری بهتر است ادامه ندهی تا زیبایی سطرهای پنجشنبه و یا سه و چار شنبه را هم بگیری ..... خسته ام مرا ببخش و نمی توانم ادامه دهم .... موفق باشی و شاد زی
#27 عبدالحسین فخرائی 1391-04-06 05:41
سیالیت زبان با ساختاری که درخور است ...
#26 پروين پورجوادي 1391-04-05 06:44
سلام ومهر مريم عزيز وعذر تقصير
دراينكه شعر تواز زبان قدرتمندي برخوردارست شكي نيست اما دوم الماني كه من بيشترازهمه چيز مي پسندمش عاطفه وانديشه اي ست كه موجب جوشش تخيل ت ،مي شود درپس فراواني كلمات وتركيب هاي نو اين انديشه را هدر داد اما به نظر مي رسد شعر تو گرفتارورطه ي احساس وهم نيزفريفتگي كلمات نمي شود بنابراين انديشه ي پس پشت اين كلمات به هرز نمي رود.
روزهاي هفته درشعراول با تشخصي كمتر زنانه (نسبت به شعرهاي كه پيشتر ازتو خواندم)وبيشتر رنگي خوب چيده وتعريف مي شوند بخصوص انار با ايهام چندگانه اش
واز دندان هاي خرد شده دردهان مي شود فلشي كشيد به فيلم صامت وآيا شاعر درپي پرداخت مفهوم سكوت وعينيت بخشيدن به آن يا تبديلش از يك مفهوم مجرد وانتزاعي به تصويريا تصاويري ست كه روايت يا نمايش آنها يكي پس از ديگري مي توانند سكانسهاي يك فيلم باشند
#25 م.مجنون 1391-04-03 15:33
سلام...
در دو شعر شما کاری را که کرده اید به صورتی شبیه به هم اتفاق افتاده است و عمده اصلی هدف شما در شعر غافلگیر کردن مخاطبتان است که این کار تا حدی به شاعرانه شدن کار شما کمک زیادی کرده است...
یک شعر جنبه های دیگری هم دارد که توجه کردن به آن خالی از لطف نیست...
موفق باشید
#24 علی عادلی فرد 1391-03-31 05:19
دوردبر جسارت زنانه ی شما،سالهای دور شعری از نیما خواندم که زنی انگاسی به شهر رفت وعکس خود را برای اولین بار در ایینه دید بلافاصله ایینه را گذاشت وباپوزش گفت :خواهرم ببخشید که نمیدانستم این گوهر مال شماست،نیما نتیجه میگیرد ماهم مانند زن انگاسی به شهری رسیدیم که برای ما از همه ناشناستراز ما خود ما هستیم ،>هنر امروز ماهم (البته بجزسینما)قصه اش بی شباهت به قصه ی زن انگاس نیست،اینکه جناب عالی با اوردن کلمات خارج از عرف اشنایی زدایی کنید،اینکه من ضعیف النفس هم با دیدن وخواندن وبلاگ به به و چه چه کنم هردو از اون ور چاه افتادیم
#23 کامران 1391-03-29 19:42
شعر شماره (1) را بیشتر پسندیدم و منو یاد ترانۀ ایام هفته شهیار قنبری انداخت که با صئدای بزرگمرد موسیقی پاپ فرهاد خواندهخ شده
از زبان خشن و گستاخ شما بیش از حد حظ بردم چرا که این زیبان مکنو یاد نصرت رحمانی مرحوم میندازه
یا هو " کامران "
#22 معصومه جمالی مهر 1391-03-29 00:32
این قدر خواندنی و اثر گذار بود که با چندین بار خوانش میل دوباره خوانی در من خواننده کم نشد. تبریک بانو بابت شعرهای همیشه خوب. موفقیت های بیشمار برایت آرزومندم.
با احترام

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692