شعر اول
خیابان را به زیر سایه ات بگیر
که سخت ترسیده است
از این همه نور
من به تمام فرشته های بال دار و سپید
مشکوکم
بپوشان مرا در برهنگی ات
فرشته ی من
تاریکی کن
شعر دوم
همیشه چیزی هست
که مثل خوره مرا می جود
همیشه راهی وجود دارد ، برای نرفتن
شعری می خوانم
تاریکی را سنگ می زنم
و تمام راه های نرفته را
دشنام می دهم
و زنی نشسته با سایه هایش
بافتنی اش را می بافد و
آدامس می جود
دیدگاهها
راهی برای نرفتن، امیدواری به چیزی یا کسی را به ذهن متبادر می کند. دلیلی برای بودن. بودنی که پویائی در پی خواهد داشت.
سنگ زدن به تاریکی، به نحوی پشت پا زدن به پلیدیها و آلودگیهاست.
پشیمانی از چیزی و شاید راه نرفته ای است که شاعر سعی در جبران آن دارد.
بافتنی بافتن و با سایه صحبت کردن و همچنین جویدن آدامس، به تعبیری خود را به بی خیالی زدن است.
در ابتدای شعر شاعر از موضوعی رنج می برد. در انتها به نوعی بی خیالی و سرخوشی دست می یابد.
مانا باشید.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا