شعر اول
قل قل آب
دم گرمِ چای
و سینی پر از استکانهای قد و نیم قد
و زن
زنی نشسته کنار زندگی
لای دست و پاهای بازیگوش
و جیغهای قایم باشک
آنطرف تر اذان
بوی خورشت بادمجان
و ظهر که از پنجره روی چادر وضو گرفتهاش
سجده کرده
تکالیف نیمه باز
کنار سفرهای نیمه بسته
و قاشقهای اعتصاب
پس افتاده از پیش دستی گرفته تا
باز هم آنطرفتر
زنی با زنبیل زندگی ِ فروغ
بازارچه را به خانه آورده است
و همسایهها به کمک آمدهاند
دستی
سبزی هار ا دسته دسته پاک میکند
دستی
چای میریزد
و از هر دستی که میدهند
صدایی به شادمانیشان اضافه میشود
به راهروی ِ دیگری میرویم
به آنجا که مرد هم گریه میکند
دیروز زیر باران
امروز زیر غلظت برف
وقتی دستمان را روی پوستش میکشیدیم
تصورش را تصور میکردیم
مردی که قولنجهایش
زیر کُشتیهای کودکانه میشکست
و در جنگهای خانگی
به ازای شلیک هر شکلات
گلوله میخورد
به تخت بغل خوب نگاه کن
اینجا مردی
ادامه ی زندگی را در دود سیگارش دنبال میکند
و درست همان نقطه که محو میشود
زل میزند به خاکستری بلند
که مثل زندگی نکردن
در حال سقوط است
مردی که به قول خودش
برای خر کردن بچهها
و بردن شان به اتاق خواب
همیشه خر شده است
و آن مرد
که ستاره های روی کت ش
چشممان را میزد
هر بار
با سلامی اتو کشیده
از شب های پر شکوه میآمد
پشت در
دستهایش را نشان میداد
تا بچه ها بدانند
بابا گرگ را کشته است
اینجا
تنها جایی ست که
انشاالله ِ بعد ِ خداحافظی غافلگیرت میکند
و تازه میفهمی
بعضی سه نقطهها را نمیشود پر کرد
و معنای آسایش/ گاهی مرگ است
برای سالمندان
و این تکان دهنده است
تکان دهنده تر از
افتادن از بلندی در خواب
شعر دوم
با توام
تویی که قدت از من زده بالا
آن روزها
خیسی بالشم
گردن رطوبت رشت بود
اما حالا
از گرفتگی استخوان که
بگذریم...
لای عکسهای قدیمی
دنبال اتفاق نگرد
دوربین
از حادثه های بزرگ حرف میزند
من و تو
آنقدر کوچکیم
که فقط
توی همین شعر جا میشویم
دیدگاهها
و تو ...
در جان مني و در ، دلم ، مي ماني
به ازای شلیک هر شکلات
گلوله میخورد...
این تکه خیلی قشنگ بود جدا...
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا