شعر شماره یک
با زمستان که حرف می زنم
می ترسد پرنده ی شالم
می پرد
در چشمهای بسته ی چنار
دود می کنند
و نمی خورند به درد سرمای هم
کاش کلاهی داشتم
باد آنرا با خود ببرد
بدوم آنقدر
رها کند در دشتی از درختهای بی ریشه
شعر شماره دو
هر وقت خواب می بینم
مرده اند ماهی های حوض
تو را گم می کنم
و نمی دانم چطور بنوشم
ماهی های هندسی لیوان را
روبه روی آرامش پوسیده ی این تابلو
لیوان شکسته
ماهی ها تجزیه نمی شوند در اعماق
پیدا که شوی
یا بخار شده اند آبگیرهای بی خواب
یا من خوابهایم را فراموش کرده ام
دیدگاهها
پایان شعر در اندیشه ی شعر قابل پیش بینی نبود و جالب بود .
من فکر میکنم چون که شاعر از تخیلی در آن زمان حال سخن گفته است ضرورتی بر این نوع فعل نیست .شاید موسیقی شعر را هم خدشه دار میکرد
به طور کلی فکر می کنم درشعرهای شما خانم فریدونی کمی توجه بیشتر به لحن می تواند اثار
زیباتر و اثرگذارتری را پدید بیاورد .
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا