شعری از «آیدا مجیدآبادی»

چاپ تاریخ انتشار:

aidaa

ماه را از میان انگشتانم کشید
و زیر کفشهایش کشت

ترس، نام دیگر او بود
وقتی دستهایش را زیر بغل پنجره جمع می کرد
تا مبادا مرا
از سنگهای کوچه باز شناسد
بعضی ها اینگونه اند
بعضی ها با پنبه سر می برند
و خونت را می اندازند گردن سرنوشت
با جنازه ات در تن دیگری همخوابه می شوند
و وجدانشان را
با آیات مبارکه ی سیگار خاموش می کنند.

آیدا مجیدآبادی

شعری از «آیدا مجیدآبادی»