من بودم و ترانه
آراموار و مستحال
نشسته، در مقابل شب
بانوی ماهوش ِ نازها...
لبریز و عطربار
با ضرب نامکرر عشق
در من تنیده است،
میخواهد به آغوش بگیرمش اینبار
میخواهد از تلخ بستر ِ شب ِ اندوه بگذرم...
از عاریت ِ مایوس این جهان...
*
ایوان و آینه غمناکاند
ایستاده از نظر، مهتاب
خیرهخوان و عبث
جغدی، آواز میخواند
بروی چنار...
*
اینجا من و توایم
خواهان و منفرد...
گلخندهای بزن
غمزهکنان به باد
شیرین و شوخ و فریبکار
تا هزار مردهی مفقود و بینشان
بیدار بشکفند از گورهای تنگ...
آن حریر ِ محجب – رها کن رها
ای غزلپوش روشن صبح
همگام آفتاب...
عریان کن و بتاب!
رقصی بساز، کولیتبار و پریشان
نرمنرم و پرشتاب
دیگر بپیچ در کنار ِی تن
اکنون شب است و ترانهی آب و آغوش عاشقانهی من...
مهر 88
***
برای تمامی کارگران غمگین زمین
كارگر خسته من
میآید
کارگر بیمزد
خسته
بشکسته
وامانده
با فقر پلیدخو
میپاید
از کارخانهی زنگاربسته و محبوس
فسردهناک و گشادزخم
به شهر ِ نامطبوع.
رنجیده از تشویش این جهان
رمیده از غوغای منزلش
گریخته است از دوستان قدیمیاش...
آه
در هر کجای جهان
کارگر استثمار
مغروق در شقاوت ارباب
جان داده و ناکام بوده است...
هیچکس
مرهم به دردهای جانگزاش
نداده است...
تاریخ جبرکیش و حسرت دوست
ای کتیبهی مزین و مسکوت
شیون زنان از کارگر بخوان
که معدوم شده تعریف کرامت انسانیاش
در مدح تاج بیبهای پادشاه ِ گزافهگو...
میخواند از کارخانهی فریاد
غمگین و زیر لب
کارگر خسته
میترکد
با زخمهای چرکوارهی تاولگون
با قرضهای مکررش از آشنایان
میمیرد
با انسداد رگهای فروکاهیدهاش
از بارهای گران...
در هرکجای جهان
کارگر مغموم
یاری ندیده است...
در بند غیر خود
جان داده و ناکام بوده است...
تیرماه 89
***
زمان من و تو...
صبح را شنيدهاي
مضرابي نواخته به ضرب مرگ؟
ظهر را کشيدهاي
قلبي گداخته به گور تنگ؟
شب را شکستهاي
که ترانه نيست به سينهي کورش خوانا؟
*
با شب
شعاع مرثيه باز است.
زنديقوار و رياکار
در خاک ِ شرع
مفقود ميکند.
با جهد و در حصار
مصلوب ميکند،
در چنبر شنيع قباي خود
ستارههاي نو شکفتهي انتقاد را.
*
ليک
گر زندگي ِ ما
در کور راه ِ نيستي و درد
تحریف ميشود.
آه...
راه بيفروغ نيست.
فردا دروغ نيست