شعر «رهگذار کوچه‌ها» جواد کراچی

چاپ تاریخ انتشار:

javad karachi

کوچه‌های پله و پایین

را

 وا گذاشتن

و رفتن…

طلا بودن.

و

طلا بود.

طلای ماشالله خان.

به آشیانه عشق رسیدن

و

بودن.

و

نبودن…

دره به دره،

گشتن

و نیافتن…

حرف‌های پوچی که

غنچه‌ها را پر پر می کردند.

و…

و…

و… ما، ما که برای نوبر کردن

پیرهن پاره می کردیم.

وقتی که آمدی دیر بود.

صبح بود

 و خورشید دمیده بود.

با احترام

آذر ماه. ماه یلدا.

جواد کراچی

شعر «رهگذار کوچه‌ها» جواد کراچی