دو بحر طویل از «خرم سعیدی»

چاپ تاریخ انتشار:

khoram saeidi

" بی نشان "

( نوعی بحر طویل )

نگه کن آسمان تا دور ، انگاری دلش خون است و دشت و دامنش خاموش و خاموش است، گویی سالیان آزگارِ قحطی وجدان گرفته دامن او را و مردم در سکوت تیره نای شب گرفتار عذاب جان کشی هستند و در پهنای عمرش قفل بر ذهنش زده آبستن هیچش خیال خوب در سر نیست، گیج و منگ، گویی در سکوت جهل چندین صده ها دائم گرفتار است، لبش مُهر و زبانش بسته، گاهی گاه، مثل خوشه گندم سری با باد می جنباند و دشمن نیز تیزش کرده بد آن آتش پنهان به خاکستر، سکوتش را رضا پنداشت و دیده مردمان را ریز می انگاشت. نگاهش چون نگاه دشتبانی بود از بالا به گندمزار خفته اندر آن صحرا به زیر آسمان و پنجه خورشید، اما گاه تا گاهی صدای خش خش خشک ندای خفته ی گندم، طلایی موج موج گیس را جنباند و آتش بر فراز خرمن نومیدی دوران دوانید و به جنگ داس با گندم نهیبی زد و درهای بزرگ مرگ های ساکت و نومیدیِ دوران بهم کوبید و گرز رستم دستان و دیگر قهرمانان وطن جنباند و قلب خفته ی انبوه گندمزار ، آن فرزند نیکوی بیابانزار شد آتشفشانی گُرد ، دروزارش همیشه پهنه می گسترد و بر غول غرور اژدهای دشتبان کوبید داسش را ...

" گردها دختر "

( دلنوشته ای در نوعی بحر طویل)

سخن دیرینِ گل رنج کهن گل کرد و عصیان واکُند دندان ز داغ یاور و یارانِ رنجش خورده دوران، سپر شد ابر دل در سوگ جان بر کف نهاده سوی هر میدان، نفس ها از قفس رقصان، خروشان موج توفنده ز سوزنده ترین تاریکی دوران گذارنده، و از شوقش گلِ گوشواره می جنباند و روی شانه گل بنشاند، زبانش با نوازش پوست از پولاد پوستِ دشمن دیرینه اش بستاند همو که جا گذارد نفرتی جانکاه و با دندان ساطوری دهانش پر ز آتش های نفرت زا و با هر جلوه رقصنده مو در باد، همه چیزش زهم پاشید و تا شالوده اش تا چند " ریشتر " دورهم چرخید و در میدان چشمش باستانی ترس می لرزید با شادی ما در نور ، همه یاران صبور و همچو مور از روح آزادی به سوی تلخ ساعت های حالا گام ها در پیش برای خستن روح پلیدی ها و پیدا کردن و بگشودن درهای بسته بر مسر کور سو نوری به بستان ها.

دو بحر طویل از «خرم سعیدی»