داستان «روشن كردن منزل» شاپور احمدی

چاپ تاریخ انتشار:

shapoor ahmadi

پس از این همه پنجه گذاشتن

در قوطیِ رنگهای صبحگاهی

و سایه‌ریزی

بر یک سوی هیکل آبکی خود

و شرشر آب خاکستری را

در حاشیه‌ی باغ و خیابان

نواختن

چرا حوری خاکی و خیابانی

ترکه‌هاي بازوان خود را

در پرده‌های تاریک‌روشن اناربن پاییزه

نیاویخت؟

آن وقت

پس از دمی بالاندن سینه

سرانگشتان شش‌گانه‌اش را

در کاسه‌های نور و استیل

خواهد ریخت.

***

دیروز دیروز

دیروزِ آهنگین

پچ‌پچی ناشیانه

و تپش گوشت و خاک.

دوست داشتم آفتاب

زانوان کوتاهم را بسوزانَد

تا به صورت سایه درآیم.

آن گاه در ساعتی خراب

در هیکلهای تراشیده

خوش خواهیم نشست

بی‌اعتنا به یک‌ دو واژه

که بیهوده صورتمان را می‌گشایند.

تو گویی به زور خندیدیم

یا لب بالا را لیسدیم.

***

سنگفرش دریاچه را بوییدم.

شمشهای چوبی سردم کردند.

مهره‌های استخوانی را فشردم

و صدفهای شیپوری و سیمانی

در زنبیل درخشان غنچه کردند.

کفشكهای شبنم‌اندود از سنگریزه‌ها پر شدند

و کمند آشفته‌ی نیمکتها صورتم را نواخت

و یکی ‌دو حوری تار

پس از چندی

زبان گشودند:

فرشته بی‌فرشته.

یکی‌شان بعدازظهرها

در پستوی دکه

از چین ‌و چروک گلهای برنجی خود درمی‌آید

تا ادای زنانه‌ای درآوَرَد.

زير نیهای خیس گیسوانش

می‌چیند همه را در گنجه‌ي زمین:

لاکها

خرمهره‌ها

خمیرها

اسفندهای خشک

موی گرگ.

بنامیزد

هر وقت به دکان تو آمدم

نیمرخ سایه‌ی هر دومان درهم فرو ريخت.

***

سگ‌آبیهای آسمانی را دوست دارم.

توله‌سگ صورتی و پاک سینه‌‌ات را می‌ستایم.  

گاهي که یک گوشه‌ی پارک کج می‌شود

تا تو یا هر کسی در سایه‌ی غلیظ آن شنا کند

زنگار آغوشمان بر دیوار می‌پاشد.

***
وقت خواب، وقت خواب

تا بر خاک کشتی

در پرتو سنگریزه و جلبک

و موش سبز و کور

نیمه‌شب

ساعتها به هم بریزند.

یواشکی پوز به آب حبانه گذاشتیم

و ماه سه تیکه شد

و گربه به دیدار چاه و تاج و اندوهزار آمد.

***

کله‌های ما مرگ‌اندیشند

به سایه‌ی قهوه‌ای سروها می‌رسند

اما هنوز به خواب نمی‌روند.

سرخوش

در روشنایی شیشه‌های کدر

نسیم تابستانی لجن و نفت را

از لابه‌لای گوشت و خون رخهای تمام و گنگ

پرسه‌زنان و گستاخ می‌بویند.

***

آیا صبح پس از آرایش خود

مهمان کسی خواهم بود؟

با دلی دریده

آهسته به تک‌دکانی باز خواهم خزید.

یک قوطی انار سوخته

لابه‌لای تیغ و سوزن

سنگ سیاه جانم را

خش خواهد انداخت.

داستان «روشن كردن منزل» شاپور احمدی