شعری از «آیدا مجیدآبادی»

چاپ تاریخ انتشار:

aida majidabadi

خورشید من

تو عاقلانه سر از من تابیده ای

و خوب می دانی که دیگر چاه ها

هیچکس را عزیز هیچکس نمی کند

دست خداحافظی ات

حال دلم  را به هم می زند

و من میان تقلا و دستگیره

دنبال جاذبه ای می گردم

که رفتنت را عقب بیندازد

آنقدر عقب

که اینبار

برای تو

او زاده شوم.

آیدا مجیدآبادی