شعری از «الهام جهان‌تیغ»

چاپ تاریخ انتشار:

elham jahantigh

برای این لحظه آماده نبودم

که باران بزند

لباس هایم مرا بتکانند

تنهایی ام راه خودش را بگیرد ،برود

شب با آن ابروهای کشیده و در هم

خوابهایم را مرخص کند

مرا بنشاند روبروی خودش

باران بزند

من یادم نیاید

چرا راه خانه مرا گم کرد.

---------------------------------------------------------------

شعر دوم

تاریکی به خانه رسید

به زیرسیگاری

به تابلو،به کفش های تو

دستش را روی دهان شمع ها گذاشت و صبر کرد...

پرنده نمی داند مرگ چه طعمی دارد

پنجره هوا را به داخل باز می گرداند

پرنده را به تابلوی روی دیوار

گل های قالی را به دستهای پیراهنم

من اما

به لحظه ای باز می گردم

که تو در می زنی و من می گویم:

"به تشییع جنازه دیر رسیده ای

دیوارها پیش از تو آمده اند"

خانه ایستاده

تو ایستاده ای

و من

سالهاست که این لحظه را به یاد می آورم.