تو را می گویم
تو هم شاید
روزی افسانه ای
مانند من خواهی شد
باری سنگین بر دوش
مثل ساحلی افتاده در غروب
وشرجی دم کشیده در نوای شروه
مثل فریاد در دوبیتی های مفتون
شاید تو خود فایزی
در جوانی گندمزار های اسپند
تو یک اسپندی که پر از شکوفه ای
اما نمی دانم
روزی افسانه ی تو
یک ناتمام این زمستانم
تو هم ،مثل من
تازه به دوران رسیده ای
پر از شکوفه های شرقی در این مستی نخلستان
چیزی است بین ما
هر اسپند
مثل روز های رفته
مثل ابرهای پر پری
مثل رودی که بی مهابا می رود
مثل پرستو های مهاجر
من به تو که هیچ
به دست یک بدنیت نیز
که روی دست زمین باد کرده است
این روزها
صدا هم به صدا نمی رسد
وه! چه خوب از یاد رفته ایم
شاید روزی ،یا سالی دیگر
به تو خواهم گفت
با خود چه کرده ایم ؟