شعر «به من خواهی اندیشید» الهام عیسی پور

چاپ تاریخ انتشار:

elham isapoorr

به من خواهی اندیشید

آن زمان که در قلمرو ارغوانی ات

مرگ شب پره ها را به نظاره خواهی نشست

همچون سقوط تن در محاصره ی سرب و کینه

چگونه من فرو خواهم ریخت!

از نخستین زوال تاراج گشته ی زبان

در چنین ظلمت ژرف، تراویدنم آغاز می شود

این اندوه من است، گلبرگ های رنجه

فراسوی بزاق گزنده ای در دهان منقبضم

مرا تا کرانه های مرگ و نیستی فرو می غلتاند

رویای محتوم، هیولای خفته در نشیب دلم

دمل آگین، از من درد بیرون می تراود

فروریختن زندگی ام را می شنوم

چشم خفته ام بر گل سرخ چلیده

این عصب های مسکین وارث رگ های سوزانم

درد را رج می زنند ، گوشت را لته لته

روزها در گذرند و من می مانم

چونان صاعقه ای لرزان در گذر بادها

در جستجوی اندک خوشبختی

می کاوم می کاوم می کاوم

پسماندهای عشق افول ناپذیر را

این منم ققنوس وار در تلی از خاکستر خویش

از درد سر آرمیده بر خاطره تکثیر می یابم

این منم در تلاطم شریان زندگی

در اغتشاشی بی شکل فروافتاده ام

به میانه ی نزاع، طنین ستیزیدنم
ما، هم آغوش گسسته می شویم

و تو به من خواهی اندیشید

آنسان که بر تیرگی عشق دست می سایی

به صراحت آذرخش اخته ی آن

من بر خوناب قلب خویش می گریم

با عریانی واژه هایم، پذیرای فرسایشم

فریادرسی نخواهم خواست

برای انسداد تنفس گلوگاه جان بخش

آشیان تهی با میلی که می راندم بر آستانه ی مرگ

دردی سترگ بی وقفه فرو می ریزد

درگستره ی افق،سیمای درهم شکسته ی مرا

با تقارن هولناک در واپسین دیدار به یاد می آوری

خاطره افشانده می شود
تا کجا می روند پنجه های ما

چندان که زندگی می تراود بیرون

فراپیش می راند شریان سرخ اندیشه را
در ژرفنای تهی آشیانمان، آن رویای عقیم

شعر «به من خواهی اندیشید» الهام عیسی پور