شعر «بندر و کودک» عباس زال زاده

چاپ تاریخ انتشار:

abas zalzadehh

بخوانید و بخوانید تا بندر را از کودک تمیز دهید!

بندرِ‌ من‌
بندرِ‌ قوس‌ و لیمر

‌ ‌آرامگاه موج‌های خروشان

بندرم‌، بی‌کس افتاده‌ای؟


بوشهر‌


مرا می‌شناسی‌؟


تو را خوب می‌شناسم‌؟


‌آن پسرک آستین کوتاه

پا برهنه‌ی سیلی خورده

خشمگینی؟

آری!


شنیده‌ای عباسک را می‌خواهند غارت کنند؟


پایتختیان آمده‌‌ند چهار محلت را بخرند

چهره‌ی بندرگاهت تاول زده


هلیله را دیگر نمی‌شناسی


هنوز در تنگک رئیس علی را می‌کشند؟

می‌کشند!


به دنبال چه می‌گردی؟


ماهی‌؟!

مردان جفره‌ای در خانه‌هاشان نشسته‌اند

نکند شکم کودکان شانگ‌های گرسنه بماند

چه می‌خورند؟

درد، نداری، شاید هم فلافل

می‌دانم برق هم ندارند

پودَر چه؟!

به دنبال اُختیف عازم زیارتند


تل عاشقان رفته‌ای؟ فانوس روشن است؟

عاشقان نه، زباله‌دان

فانوس و ناقوس و دکان نجاتو را با هم بردند

جلالی؟! اسکله‌اش؟!

جلالی! هتلش می‌چرخد

امام‌ زاده‌ای را در امام ‌زاده نمی‌بینم!

رایانی را در رونی هم نخواهی دید

خانه‌ی ترکان است


جبری! فرزندانش، زیارتی‌ها، خرمایی‌ها و سیاهگلان؟‌

‌بندر! تو آزاد شده‌ای و آنان دربدرند

باغ! باغ بهزاد‌


باغ بهزاد ریشهر را از ریشه زده‌اند

در بارگاه‌ سودا

پسر بلندت مخبلند

به کوتاهی نظر شهردار شده


بندرم‌ با توام‌

اشک می‌ریزی؟!


‌هیبت‌ چوبک را ‌دیده‌ای؟

از من بود

آتشیم!

اشک نمی‌ریزم


میدان‌ انقلابت بی حاج محمود است‌

بی فواره، بی قواره‌

گفتی آزادم؟

تو آزادی، آزاد

و از آزادیت مستاجران اشک می‌ریزند

اشک شوق؟

اشکِ داغ صاحبانِ خانه‌هاشان بر پیشانی


سه‌پستون‌ها را دیگر نمی‌بینم

همه را بریدند، گفتند سرطانی‌اند

نهراس، من همان بوشهرم

پشت بازار آهنگران‌ فریاد رسته‌ است‌؟

فریاد؟! نه! آواز قهوه‌چی‌ای بود که در بند شد


من بندرم، نمرده‌ام

نمرده‌ای!

گلستان، شاهدخت و لنگر مرده‌اند

نفت! نفت دارم


شاید فردا کودکانمان
شروع‌ گردش‌ آزاد ماهیان‌ باشند
در آب‌های‌ سبز تو

شعر «بندر و کودک» عباس زال زاده