«خاک زرد، سرد و پر درد است» عابدین پاپی

چاپ تاریخ انتشار:

abediin papi

را

چه کسی را؟

چه چیزی را

به یاد بیاورم

وقتی خاک اصالتِ زبان اش را از دست داده است

وقتی باد

در کرانه های خودش بیکرانه می وزد

می لرزد و می­وزد

برای خانه بِدوشی­خویش

خاک

با چشمانی سنگ خورده

با فکری رنگ خورده درپنجه های باد می­لرزد

باد

این همیشه

بی ریشه و پیشه

چه قدردور چه قدر نزدیک تیشه بر احساس می­زند

و این جوانِ سینه چاک که از پوستِ سطرها سیاه تر­است

و گویی نژادش را از­یاد برده است

که

چنین عشق ها را مشکی مشق می­کند

 کلمات شعر ر اتسخیر کرده اند

پیرکرده اند

و کلمه ای نیست تا بی­کلمه

تا مردانه وار

لباسی نو با فکری نو را

 برای خیابان طراحی­کنیم

و تبسمی از درد را چنان نقاشی­کنیم

تا که زنانِ جهان لبخند خویش را

در گونه ها و پونه های آن جشن بگیرند

حرف

از کلمه که جدا می شود ستم به همه ی کلمات است

وحرف زدن درآزادی میدان آباد نیست

و تنها

زدنِ حرف به گوش می­رسد

بخوان مرا

بی حرف

بی ظرف

بی کلمه

بی سطر

و بی صفحه

تا شاید کتابی شدم برای خودم

برای تو

برای احوالِ شعرهای تهران زده

برای گریه های این لبخنده غم زده

و برای ماهِ مارس و آوریل های غریبم

بگو چه حال و چه احوال؟

از حالِ آفتاب که وقتی سه حرف اولش را سربریدند

آب شد!

آه انسان؟

چه غمناک درآدمیّت خویش

چه دردناک در جمله های پیش

 بر شاخسارِ کتاب جان می­سپاری!؟

مانند بارانی که در مردادِ ماه تبارش را جستجو می­کند

تو نزدیک می­شوی

به خاک

و من دورمی­شوم ازباد

دورمی­شوم از خود از دود از سود

از هیچ ها

و پیچ ها

و هیچ بن هیچ ها

و می نگرم

به سنگ

به رنگ

به ننگ

و به چشم های تنگ

و فشنگی که تفنگ اش را به قتل­رساند

و درمن زندانی شد!

چه قدرتلخ است

در زندان خود زندانی­شوی

و دل بستن به اسفندی­که نوروزش را چیده اند!

خاک

 زرد و سرد و پردرد است

و باد دیروز من نیست

امروز شما نیست

او درخانه ی لحظه ها زیست می­کند

کلمات را نامی دیگر باید

زر را

زور را

و فردا را

 رنگی دیگر شاید

پرواز با پرِ باز با هم راز

با آوازِ کلمات زیباست

زیباست همه چیز

و هیچ چیز

به زیبایی قفس نیست

زمانی که پرنده ای درآن نباشد

و هیچ چیز

به زیبایی پرنده نیست

زمانی­که

همه ی پروازش را پریده باشد...

شعر از: عابدین پاپی(آرام)

«خاک زرد، سرد و پر درد است» عابدین پاپی