مرد زیبایِ شعر من
دست هایت را به من بسپار
تا به یک اشاره ی چشمم ، جادویت کنم
نگو میان نفسهامان ،
چقدر راه است
تا به سرزمین طلایی موعود برسیم
تو را به باغی خواهم برد
که خورشید در انتظار دیدنمان
بالای درختی نشسته
تا عشقمان را به تماشا بنشیند
و من چُنان شورِ باد
لابه لای ساقه های لخت گندم
برایت خواهم رقصید
نگو که از هُرم نگاهت ، هیچ شقایقی سرخ نمی شود
تا کالی سیب را در دهانم ، به شیرینی مبدل کنی
با من بیا
به ژرفنای یک باغ
و صورتم را
روی پوست انار نقاشی کن
شاید گونه هایم تا ابد گلگون بماند
بیا تا امشب (ماه ) را
به میهمانی باغ انار دعوت کنیم