1-
چشمان ات را
در مردمک شب میکارم
تا که هرشب
به کلبهٔ تنهاییام
ماه را
داشته باشم
2-
وقتی که
تو را میبوسم
زنبور عسلی
روی لبانم مینشیند
و گلهای باغچه
در نگاهت به شکوفهٔ
بهار می نشیند
3-
زنگ که میزنی
بوی عطرت
در تمام گوشی تلفن ام میپیچد
و من مست از بوی عطرتن ات
به تمام پرندگان درباغچه ام
عطر نرگس ای تورا
هدیه میدهم
3-
وقتی که بوسههایم
بر روی لبهایت خشکید
زنبورعسل نیز...
طاقت نیاورد ومرد
وهمهٔ خاطرات شیرین را
به گل سپرد
4-
سالهاست که مادرم
گلهای پیرهن اش را
با اشکهایش
آب میدهد
5-
وقتی که چشمان ات را میبندی
شب ازتنهایی
حوصلهاش سرمی رود
ودرنگاهت
به خواب رویاهایت میرود
6-
کاش!
شب وروز
نیز...
به هم میرسیدند
همانگونه که
من وتو
به هم رسیدیم
7-
سالهاست که مرا
به قفس عادت دادهاند
از این روست که...
هروقت رهایم میکنند
باز دلم
هوای قفس میکند
8-
این باد
هیچ پرچم سرزمین ام را
تکان نمیدهد
نکند باد نیز...
به اشغال دشمن
درآمده؟!
9-
در سرزمین من
چندین مجسمهٔ آزادی هست
چندین کوچه وخیابان
بنام آزادی هست
اما هیچ نشانی از
آزادی نیست
10-
وقتی که بچه بودم
از نردبان شب
بالا میرفتم
تاکه برای مادرم
ستاره بچینم
حالا که بزرگ شدهام
پشت بام میخوابم
تاکه مادرم را
که چون ستارهای
برپوست شب میدرخشد
ببینم
11-
تمام عمرم
همه درپائیزگذشت
وهرگز!
هیچ برگ سبزی
بر درختم ننشست
12-
آرزوها!
تنها در رویاها
شاداب وجوان اند
اما به گاه بیداری
همه مو سپید کردهاند