شعری از «نصرالله شبانکاره»

چاپ تاریخ انتشار:

 nasrolah shabankare

پاییز که می رود

هوای آلوده اش را جا می گزارد

و هزاران کشته برگ زرد

در این درازنای خیابان

و انتظاری بی جا از ابرهای خسیس

و سنگین بادهای خسته

چه امید عیش از این پاییز

چه باید کرد با این  یاغی ترین احساس

که یک دنده کم دارد در این زندگی

دیگر احتیاط نمی کنم

چون جاده سیاست

هر روز در دست تعمیر است

و کارگران بد جور اهل زد و بند

و من هچنان

در چشمان تو

این پایتخت شلوغ را می بینم

که سرمست از تماشای کالسکه احمد شاه

باد در غب غب می کارد

این درد را ،تو بگو

کجای دلم بگزارم که

من هنوز دچار توام

بازیچه اولین نگاه

شعری از «نصرالله شبانکاره»