چند شعراز «خالد بایزیدی(دلیر)»

چاپ تاریخ انتشار:

khaled bayazidi

1-

سپیده دم!

ماه را

کشان کشان می برند

وستارگان

درکاسه ی آسمان

دریا...

دریا...

ماهی شدند

2-

توکه رفتی

چه شب بارانی ای بود

ومن

چه دردناک

با اندوهی غمناک

باران های شب را

درتنهایی تو

بدوش می کشیدم

3-

«سوگ»

هرشب

پیراهن سیاهم را

اطو می کنم

وبرسوگ ستاره سوخته ام

برسقف اسمان

تاسپیده دمان

به اندوه وماتم می نشینم

ورویای ستاره سوخته ام را

تا شب دیگربه افق می سپارم

4-

بگذاربعدازتو

ساعت

اهنگ دوباره زیستن را

بنوازد

وماه برخانه ی متروکم بتابد

5-

«حاطرات»

نگاهت می کنم

نمی شناسمت

انگارهرگزتوراندیده ام

به آلبوم خاطراتم نگاه می کنم

دوستی می بینم

که باهم ازسفربازمی گشتیم

باچمدانی دردست...

چمدانی پرازپشیمانی وفراموشی

6-

آه!...

ازما خاک می ماند

گل می روید

وانسان دوباره

عاشق می شود

7-

آسمان گریان

پیرهن سیاه 

برتن ماه

موج موج ستارگان

سوخته برسقف اسمان

8-

مرابسوزان!

که امشب چون شمع

هوس سوختن کرده ام

می خواهم

برای همیشه

درخاطره ی پروانه ها

بمانم

9-

آسمانم ...

که آبی می شود

هرتکه اش 

به سرزمینی 

تقسیم می شود....

طولی نمی کشد

تکه های ابر

می ایندو

آبی هارا

یک یک جمع می کنند

وباران...

رعد آسا می بارد

10-

پرنده ها درباغچه

رویاهایشان را

برای مادر

تعریف می کردند

وقلب باغچه 

درآرامش رویاها

به خواب می رفت

11-

اگرمردم

برمزارم بنویسید:

که درآستانه ی تولد مرد

ومرگ اش

درنخستین نگاه به این کره

به ثبت رسید

12-

بروحفاش

که مهتاب دیگر

درزیرابرها

پنهان نمی ماند

وماه

سرودصبح روشنایی را

برگلوبندخورشید

می خواند

13-

درلابللای دردها

به دنبال آرزوهای زخمی ام می گردم

کاش روزمرگم رامی دانستم

وقبایی می دوختم

به رنگ رویا و

به حجم یک حسرت.