چند شعر از سارا محمدی نوترکی

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

۱

از هوای دوباره توست

زوزه زمستان

بگذر از شب‌ها

که با دست‌هایت

ملاقاتم می‌کنند

ماه را به حوض افکندی

حالا که بالا آمده

این شب آن قدر بلند است

که کوتاه نیایم

خوابیده‌اند عروسک‌ها

چشم‌هایم اما

گول بازی‌های بچه‌گانه

مگر چند صبح سلام می‌کند

که توی ایوان

تخت‌خوابت خالیست

نیش می‌زند خورشید

می‌پیچاند ماه

تو رو راست باش

۲

او را نیاورده بود باد

و باران در گوش ناودان چیزی می‌شست

تا صبح نمی دانست

دهان پنجره را

که بر دیوار بسته بود

که نای آمدن نداشت

۳

تو می‌آیی

از کوهی کمر خم کرده

بالای پلکم

یا در کاسه‌ای آب خورده از چشمم

لال از حرارتی که بندبند لامسه‌ات گلوگیر می‌شود

ریزش پر گدازه‌ی آتشفشان

حروفی که پرنده‌اند

حکاکی می‌کنند

می‌نشینند

مثل دارکوب

و

درخت از آستین فراخم

سبز می‌شود

۴

او آمده بود

با گریبانی از

بابونه

آویشن کوهی

اما من

مثل قاصدک

با نسیم رفته بودم

۵

بیا و این جنگل را

پر از پرنده کن

هنوز صنوبر دلش دارکوب می خواهد

وقتی به دو گوشش

گوشواره است

۶

حالا که

فصل گل دادن بود

برف آمد

شانه‌ی لاله عباسی

شکست

کاش چیده در گلدان

دو روز

می‌خندیدیم

۷

وقتی بیایی

ریسه می‌بندم

تمام دالان‌های دهانم

و تو

با انگشتان میخکی

بند می کنی مرا

به چهار چوبت

به زوایایی که

کنج ایستاده‌اند

چراغ تا آخر خواهد سوخت

روزها می‌روند از کف

تو می‌مانی

و شمارش ضربانی نزدیک

که پچ‌پچ باد را

بر‌می‌گرداند

۸

تو را عاریه گرفته‌ام

از بهار

که حبس کرده بود

لای زانوان سنگ.

گل‌گاوزبانم

آفتابی کن تن لاجوردیت!

پرتِ از نگاه توست

حواس پرنده

۹

در کوچه‌هایی که به تو می‌لولند

ریسه می‌بندم

شب چراغهایم را

به سرخی جامه‌ام

حتی رعد اگر

دل بشوراند

۱۰

تو که ماهی

تو که آن بالا

دست روی دست گذاشته‌ای

تا خورشید کورم کند

باشد قبول

آنقدر نگاه کن تا قرص شوی

پانتومیمت مرا به مقصد می‌رساند

بی‌خیال این جاده

که یکی دور می‌زند

یکی برمی‌گرداند

۱۱

این ماه هم

به پاییز می‌رسد

و حسرت

 هزاران پرستو

که از فصل داغ تو

 می‌روند

باز چوپان گله را

 می‌برد

و زنگوله تا دهِ آخر

به تو باز‌می‌گردد

#سارا_محمدی_نوترکی

چند شعر از سارا محمدی نوترکی