دوست داشتنم دهان باز کرده
مثل یک زخم
در غیژ غیژ صدا می کند
بر پاشنه های بلند من می چرخد
به وقت دوست داشتنت
که بی تعادلم
که می افتم بی صدا
توی همین متن
که از کلمات خون زیادی می رود
که گوشه ی دنج کافه
هفته ای بی تو سر می کند
بی قهوه
ابری سرد نشتی دارد
و دوست داشتنم را شرجی می کند
تا با لهجه ی نمناک زنی در ساحل بگویم:
دوستت دارم
ای مسافری که از انکار موج و خورشید و خرما میایی
خبر آمدنت موج رادیویی و مد بلند دریاست
خرماپزانی است در موهام
می دانم اتفاق می افتی
می افتی در ابراهای سرد که نشتی دارند
در قابل شیشه ی بسته ی هواپیما
که نمی افتی از سرم
که عکس هات
تیتر داغی اند
بر بازار داغ روزنامه های هر روزم
خرماپزانی است در موهام
ای مسافر
دوست داشتنم دهان باز کرده
پیراهن نه
دریا بریز در چمدانت
برای زخمم
که چشم شوری دارد
در دوست داشتنت