شعری از سمیه جلالی

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

از دندان هات/ تا دنده های لاغر هجده سالگیت در هفته های از حجامت رگ برگشته/ می گویمت

وَ  آن تنفس دهان به دهان/

 آمیخته با دودهای غلیظ و سرفه های تکیده

در آمیزش سرنگ با ورید

تو از کهولت مغز و کیفیت اکسیژن در صعوبت بصل النخاع چه می دانستی؟

گفت: کفایت نمی کند

 مرگ انگشت های باریکی دارد بدون عصب/ به رنگ سبز کهربایی

آویزان از شانه هام

"من از غیرت درخت نمی گویم وَ اعتدال بهار"

زمستان که بیاید مرگ طعم انار دارد

بی هیچ کدورتی

"دانه های ریخته سهم من"

گفتم: کفایت نمی کند؟!

به کدام ابر تکیه داده ای که باران نشود در وقت نزول؟!/

 در وقت استجابت دعا!

می خواندی تا از آستین بلندت کوتاه بیاید روزهای خاکستری

این بار اگر باران آمد از آستین کوتاه من به پروانه ها سلام بده

و به سایه ات بگو پیله ها از کدامین شکافِ شب سر برآورده اند؟!

زمین گرد نیست

تو اما به من می رسی هر روز/

بلندتر از سایه ات / کوتاه تر از آستینم

با حروفِ منقطع... وَ صدایی که از بلندی فرو می ریزد

این جویده های از دهان افتاده

 که بریزد

و بگویم نمی توانم

که بریزد

و بگویم

سایه ات را از شب بگیر و زیر درخت انجیر با پروانه ها قرارت را بگذار/

تا دنده های لاغر هجده سالگیت را در زمین بکاری و با درخت های انجیر محشورشان کنی

شاید در جهانی دیگر با شمایلی از دو بالِ آویزان

پرواز را کرده باشی !

با تمام ابرهای عقیم/

آن وقت تمام پروانه ها باران شوند

و تو انجیرها را به وقت لاغرِ هجده سالگیت ببوسی!

شعری از سمیه جلالی