ليلا مهرپويا

چاپ تاریخ انتشار:

  1. 1.چگونه برای اشک‌ها بگرییم

 

بریده باد          

باد ِ ذراتِ ریزِ هوا در جریان‌های مداوم

رودخانه‌هایند که بی‌در و پنجره

دریاهایند که بی‌پیاده‌روهایی کمی کوچک

حتی من‌که دوست دارم شنا کنم

و خودکشی در رگ‌های زمین را

 

کسی به من یاد نداده

بخاطر اشک‌هایم بگریم

درد          دردِ بی در

مثل رودخانه‌های بی‌رگ

به خودکشی می‌افتد

او که گرداب بیشتری در سر‌دارد

 

در پیراهن من سنگ پیدا نمی‌کنی

در صدای من قرص مسکن

اما تو می‌دانم را بلدی

کسانی برای مردن به زدن می‌رسند

کسانی برای مرده شدن

اما تو می‌دانم را بلدی

که مردی با لباس گُل‌دار

به مراسم عزای عمومی برود

 

به یاد بیاور

او که آن‌ها می‌شود را

آن‌ها که برای سیب زمینی درخت می‌برند را

اما من‌را

که می‌روم کشف کنم  

اکتشافی مداوم

چگونه برای اشک‌هایم بگریم؟

 

  1. 2.حقیقت

 

تو بیش از این می‌ارزی

که سکه از رو بیافتد و

کسی از چاپخانه بیرون نیاید

 

در تقاطع بازارچه

خیال از سرم می‌پرد

کسی با ته سبیل دلش بیرون بیاید ُ

او با فکرِ شکسته به یاد بیاورد

مرکب ریزی این چاپخانه

از ترک‌های درونی‌ست

 

تو از روبرو

من از پشت هر چه ویترین

این وسط

گدا قرآنش را سکه می‌کند

کاسب حرف‌هایش را حراج

تو تمام دوست داشتن‌های یک شهر را

برای خرید این‌همه تبلیغات

جیب‌هایم را می‌گردم

لباس‌های تو را هم

برعکس سکه از صورتم بالا می‌روم

با زخم‌های قدیمی

در تقاطع بازارچه

تو بیش از این می‌ارزی

 

  1. 3....

 

تو اگر هنوز پیراهنی داری

من نوبت که باشد نوبت رسیده به پوستم

حالا هم بعد آمده و بعدِ پوستم...

 

خروج را می‌نگرم که سوراخی در گچ دیوار است

من اتاقم را به دریا نفروختم

به رودخانه هم

برایم تالاب آوردند و مرداب     فرشی که پهن نیست اما گسترده

برایت از آن‌جا که رفته بودند

از سرزمین مادری چه آوردند؟

من دارم روی خودم فرو می‌روم تا نرفتم بگو

برایت از برق گفتند که می‌پرد

پرنده که نیست اما آدم می‌گیرد

برایت از سدهای جدید گفتند

دارند می‌سازند که ساخته نشویم

برایت از کوچه‌ات چه آوردند؟

از بند رخت خانه، طنابش را جمع کردند

از بازی‌هایش عمو زنجر باف، بی عمویش  فقط زنجیرش

 

من پیراهنم را خواستم

آن‌ها هم خواستد

من خواستم

آن‌ها که آن‌ها    آه... پناه به چسب‌زخم‌ها

حالا هم تو از پیراهنت بگو

من‌را که دارم عرق گوشت تنم را جمع می‌کنم

از وطنت چه آوردند برایت؟

من هنوز اما

خیس تنم را که از وطنم دارم...

 

ليلامهرپويا