شعر «نامرئی» و «سوت» آرزو نوری

چاپ تاریخ انتشار:

areezo nori

 

  • «نامرئی»

من چشم می­گذارم

تو پنهان شو

تو چشم بگذار

من ...

بگذار کارگران

از نان بگویند

و زنان و مردان دیگری

هزینه آزادی را

پرداخت کنند

من از نامرئی شدن می­ترسم

از اینکه چشمهایت را باز کنی

و دنیای بدون من

زندگی را سخت­تر کند

 

----------------------------------------------------------------------

  • «سوت»

 

جنگل

از شدت درخت

گم شده بود

و ماه

از آن بالا

نگاه می­کرد

یاد تو افتادم

موهای سیاهی

که روی صورتت ریخته بود

لحظه ­ای که چهارپایه را کشیدند

و گریه ­های مادرت

به جایی نرسید

جنگل

از شدت درخت

گم شده بود

و ابرها

آسمان را گرفته بودند

راه می­رفتم و سوت می­زدم

و به دست و پا زدنت فکر می­کردم

به ناباوری بزرگی

که در چشم های تو بود.

شعر «نامرئی» و «سوت» آرزو نوری