شعر «بیدار شو؛ شعری برای تو» شاعر «افسانه طباطبائی مدنی»

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

قصه شب را دنبال می کنم

گوش هایم را تیز می کنم

قصه ی زنِ همسایه/ مرا غمگین می کند

زن همسایه؛

هرشب و هر روز

زمزمه کنان نجوا می کند

سقف خانه ویران/ دل من نالان

آیا می شود؟

خانه ی آسمانی من،

بدرخشد بر فراز ابرهای مه گرفته؟

هر چند؛

مورچه های آشپزخانه

عاشق عطر شعرهایم شدند

دور می چرخند بر افکارم

و مرا، به خاطر هر آنچه که خواندم

و هر آنچه که گفتم:

سپاس می دارند

نان شان را با من تقسیم می کنند

می دانند،

عیدی در کار نیست

چشم کودکم می دود

به چراغ های پُرنورِ/ مغازه های شهر

کرایه های ماشین/ پادشاهی می کنند

من را به ندانستن محکوم می کنند

آنان نمی دانند؛

ماهیان قرمز از بی رنگی رنگ می شوند

سریال های بی سر وته در ابعاد

پیام های بازرگانی محو می شوند

چه کسی می داند؟

تند باد خبراز جیب های خالی می دهد

ذهن من به مانند غده ای رشد می کند

شعر «بیدار شو؛ شعری برای تو» شاعر «افسانه طباطبائی مدنی»