ياسمن بهار

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

سلول

گیسوانم میله‌هایی سیاه

و سلولی که همیشه این‌سو و آن‌سو می‌رود

و تنم

در انحصار چشمانت 

چراغ‌ها را می‌کشی

و از لذت انهدام می‌مانی 

پلنگ‌ها آواز نمی‌خوانند.

گوش‌هایم خواب بهار را دیده‌اند.

پلنگ‌ها آواز نمی‌خوانند

و بهار از انگشت‌های لاغر و تکیده‌ات سر نمی‌زند

و بهار در خواب سرد مادربزرگ آرمید

که یک شب او را باد با خود برد. 

پرنده‌ها رو به شب هجوم برده‌اند

و گیسوان مهتابی مرا باد...

 

 

شجره نامه

اشتباه بودم

نامم را با غلط‌گیر نوشتند

و شجره‌نامۀ پدرم میوه نداد 

حالا سال‌هاست که به درخت آب می‌دهم

از شاخه‌ها آویزان می‌شوم

و بادها بر تنم آرام می‌گیرند.

 

 

 

 

 

وتنم

  و ط  ن  م

                درد می‌کند

و

     ت  ن  م

و عنکبوت‌ها به دور تنم تار می‌تنند

                    و تمام رگ‌هایم درد می‌کند

          و تنم درد می‌کند

                          و تمام دردهایم درد می‌کند 



 

 

سیاره

از لهجۀ صریح نگاه‌های منزوی‌ام

و گیسویم که به این‌سو و آن‌سو می‌پرید، دانستند

که سیاره‌ام آن دورها نفس می‌کشد

و من این‌سوی ماوراء

در تو تکرار می‌شوم

تا نفس‌های منقلبم در اکسیژن سیاره‌ام بیارامد. 

 

 

   یاسمن بهار