انعکاس
در من
کودکی ترانه میخواند
مردی از سفرهای دور و دراز برمیگردد
زنی، چشم به راه عاشقی است، با چشمهای روشن و دستهای مهربان
در من
یک ایل، به انتظار معجزهاند
پرندههای مهاجر، فصل ماندن را منتظرند
و دخترکان با گیسوان رها، آزادی را مشق میکنند
در من، هزار نام است
با هر هزار نام، تو را میخوانم
-------------------------------------------------------------
کوه
کوه، راه رفتن نمیداند
آسمان و دریا چمدان نمیبندند
اما آدمی، سفر میکند
به آغوشهای موقت دل میبندد
با فنجانهای بیگانه، چای مینوشد
برای رفیقان رفته شعر میگوید
و به خاطرههایش خیانت میکند