داستان «خانه گمشده» نویسنده «فریده شبانفر»

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

خواهر به دوستش التماس میکند،

عکسی از خانه ما بفرست

خانه قدیمی ما که ترکش کردیم

بی خداحافظی، به امید بازگشت.

او سی سال پیش با موی سیاه  به دوستش سپرد

ترا به خدا فقط یک عکس...

دوست هنوز قول میدهد.

خواهر هر شب خانه را در خواب می بیند

با درخت انجیر و گلابی و چترِ توتِ سرخ،

با گلهای زنبق بنفش

که بهارانه شکفته می شدند،

و حوضی سیمانی به شکل موشک

که لاک پشت درآن غرق می شود.

اوخوابش پر است از مادر با چشم نمدار

که پشت چرخ خیاطی آهنگی زمزمه میکند

و مرغی کنار دست چرخانش تخم می گذارد.  

 در گوشه ای از خوابش، پدر با لبخندی نیمه پنهان 

باغچه را برای سبزی کاری تابستان بیل می زند

یا بر بام، برفهای زمستانی را پارو می کند.

خواهر با موهای سفید روی شقیقه اش می گوید،

من فقط یک عکس از توخواستم، عکس خانه...

دوست می گوید کدام خانه !  پیدایش نمی کنم،

همه را سالهاست کوبیده اند.                                                                                            

  فریده شبانفر  جولای 2018

داستان «خانه گمشده» نویسنده «فریده شبانفر»