شعر «جیغ» فیروزه محمدزاده

چاپ تاریخ انتشار:

fiiroze mohamadzadeh

می شنود کو کو؟

به فکر می‌افتم با چهار دست و پا

پوچم اگر در خالی تن

به بستگان حنجره بستگی ندارد غریبه‌گی صدا با سکوت

جیغ می‌کشیدم از بغل از گوشه‌ی لبت ازسرت  از تهی‌های قشنگ آزادی از تنت

به شنیدن اگر مایلی دعوتت می‌کنم شام جیغ بخوریم

دعوتت می‌کنم نقاشی جیغ بکشیم

کو مهمانی‌ای که برویم آنجا بهترین لباسمان را جیغ بپوشیم

جیغ بکشیم برقصیم زمین بخوریم کو کو

زمینی که بلند است کو زمینش بزنیم؟

بعد زنگ بزنیم 115

آمبولانس دیر کند بگویی کو؟

بگویم کو؟

و از کو ها کوه بسازیم پرت کنیم سر راه مرگ - آن مرد جیغ بکشد کو راه هموار؟ کو جاده؟ ما که از جیغ‌ها کوه ساخته ایم. پس کو جیغ اورژانسی من؟ خوابم می‌آید می خواهم سرم بکشم

آن روز که به خود آمدنی شبیه بودم شبیه  صدا به در نیامدن

شبیه  گلویی از بغض پر

صدای مرا جیغ کشیدند از زیر پای حلاج

از حنجره ی حلاج به گریخته زنی خفه ام

بلدی شاهرگم را بدون درد و خونریزی جیغ بزنی؟

چقدردیر کرده ای مجازاتم را به ترس

که از ترس، وقت و بی وقت  مدام ترسم می ریزد

از رنگ‌ها که تویی کدام را منم؟

که پریده‌ترینش باشم

هوا، هوایی نبود  بزند به سرم، بزنم به کوه، دنبال بیابان بگردم تو را پیدا نکنم

چهار پایه را نشانت بدهم تو چشمانت بسته باشد من چشمانم تار، تو بگویی کو کو

از گلویت جیغ را بکشم، تو بشنوی صدای تارم را، من نبینم چهار پایه را، از هیچ بالا بروم

پایم را نرسانم به بالای تو

بلند بالای تو را جیغ بکشم

 تن زخمی بیابان را کوه بکشم

 تن افتاده کوه را تیغ

صبح که شد مردم با چشمان تار از میدان عبور کنند و گلوی تو را و گلوی مرا گلوی تار طناب را جیغ بکشند.

شعر «جیغ» فیروزه محمدزاده