لطفن تعارف نکنید
مثل شما سیگار نمی کشم
مثل شما
«زنگ» نمی زنم اما زنگ می زنم !
فرصت زیادی برای فکر کردن نیست
هیتلرها واگن های قطار را اشغال کرده اند
و گویش ها
در کنار زبان پارسی زیست نمی کنند
و ما
نوعی از زندگی که هرروز
شنبه را در روز هفتم بعد از مرگ ،آموزش می دهیم
شاید من و تو
در یک روز ازهفته که خدا باران را آفرید
به دنیا آمده ایم
در یکی از روزهای هشت شنبه که
آب از زور تشنگی ی روز ، تسلیم شد
به یاد دارم
در مدت کمی تهران دگرگون شد
و ملودی های غم انگیز
از جنوب شهر کوچ کردند
غم در شهر ما
مثل موهای بلوند شما نیست
مانند برفی است که
بر روی شانه های خیابان جان می دهد
و برهنگی بدون هیچ تشریفاتی می میرد!
مانند شمشیری که
درهماورد با خون شکست می خورد
فکر می کنم
تفاوت ما و شما در این شهر
تنها تفاوت بین آزادی خواهی و محافظه کاری است
شما ساعت 12 شب نماز صبح را می خوانید
و من هر صبح نماز شبم را
بر روی شاخه های سنگی می خوانم که
غرور خود را در کودکی از دست داد!