همیشه در درون
شب تاریکی خود گفته ام:
سرانجام خورشید
تاریکی شب ام را
برگلوبندخویش
خواهد آویخت...؟؟!!
2-
کاش می دانستم:
آن شب
کدام شب بود
که من در آن دهها سال
پیرشدم
3-
نمی دانم:
مادرم تصویری از
آئینه بود
یا اینکه آئینه
تصویری ازمادرم
که هروقت
روبروی آئینه می ایستم
مادرم رامی بینم:
با آن صدای سپیداش
که مریم وار
سپیدی صدایش را
به خورشید گره می زند
آه !
خدای من
بگو:
آئینه ومادرچه نسبتی
باهم دارند؟!
4-
شب می گریست و
می گفت:
کاشکی!همه شب
شبی مهتابی می بودم
تاکه هرگز...
هیچ زنی
درسیاهی چشمانم
ترورنمی شد؟؟!!
5-
گاهی وقتها
اینقدر!
اززندگی خسته می شوم
می خواهم مثل شعری ضعیف
پاک اش کنم
ودوباره بنویسم اش
6-
تو بگوئید:
سرزمینم اشغال شده باشد
هرنامه ای که برایش می نویسم اش
به خودم بازمی گردد؟؟!!
7-
وقتی که مادرم
دلتنگ می شود
با اشکهایش
گلهای پیرهن اش را
آب می دهد